تبلیغات لیماژ بهمن 1402
کاور قصه فواره رنگین کمان

قصه کودکانه «فوّاره رنگین کمان» – قصه بچه نهنگ مهربان

داستان فواره رنگین‌کمان-قصه نهنگ مهربان-آرشیو قصه و داستان ایپابفا

فواره رنگین‌کمان

نویسنده و تصویرگر: ویلیم استویز
ترجمه: طلیعه خادمیان
چاپ اول: ۱۳6۹، تهران
نگارش، بازخوانی، بهینه‌سازی تصاویر و تنظيم آنلاين: آرشیو قصه و داستان ايپابفا

به نام خدا

داستان فواره رنگین‌کمان-قصه نهنگ مهربان-آرشیو قصه و داستان ایپابفا

در آن‌سوی آب‌ها، در دریاهای سرد شمالی، نهنگ کوچکی به نام دیلی‌دالی زندگی می‌کرد. او هرروز با نهنگ‌های دیگر بازی می‌کرد. آن‌ها گاهی باهم مسابقه می‌دادند و دیلی‌دالی همیشه نفر آخر می‌شد. گاهی هم نهنگ‌ها از سوراخی که روی سرشان بود، آب را به هوا می‌پاشیدند و فواره می‌ساختند.

داستان فواره رنگین‌کمان-قصه نهنگ مهربان-آرشیو قصه و داستان ایپابفا

نهنگ‌ها می‌خواستند ببینند که کدام‌یک می‌توانند فواره بلندتری درست کنند. فواره دیلی‌دالی از همه کوتاه‌تر بود، ولی همین فواره کوتاه، به شكل رنگین‌کمان زیبایی درمی‌آمد. همیشه فواره‌های دیلی‌دالی رنگین‌کمان می‌شد و این نهنگ‌های دیگر را ناراحت می‌کرد. آن‌ها به دیلی‌دالی حسودی می‌کردند و با او رفتار بدی داشتند.

داستان فواره رنگین‌کمان-قصه نهنگ مهربان-آرشیو قصه و داستان ایپابفا

دیلی‌دالی از رفتار آن‌ها ناراحت بود و غصه می‌خورد. پس از میان آن‌ها رفت و به آب‌های گرم جنوب رسید. او در آنجا با خوشحالی زندگی می‌کرد و هرروز فواره رنگین‌کمان می‌ساخت. یک روز که سرگرم بازی و ساختن رنگین‌کمان بود، یک قایق ماهیگیری که پسر کوچک و پیرمردی در آن بودند، به او نزدیک شد.

داستان فواره رنگین‌کمان-قصه نهنگ مهربان-آرشیو قصه و داستان ایپابفا

پسرک با دیدن رنگ‌های زیبای فواره، با شادی فریاد زد: «نگاه کن! ما توی یک رنگین‌کمان هستیم. این برای ما خوش‌شانسی می‌آورد و حتماً امروز ماهی‌های زیادی می‌گیریم.» پیرمرد هم که با تعجب به دیلی‌دالی نگاه می‌کرد، سری تکان داد و نهنگ کوچک با مهربانی به آن‌ها خندید.

داستان فواره رنگین‌کمان-قصه نهنگ مهربان-آرشیو قصه و داستان ایپابفا

وقتی‌که پیرمرد تور بزرگ ماهیگیری را به آب انداخت، دیلی‌دالی با یک شیرجه به ته دریا رفت و درحالی‌که قیافه ترسناکی به خود گرفته بود، آن‌قدر ماهی‌ها را دنبال کرد تا به داخل تور پیرمرد رفتند.

طولی نکشید که قایق پر از ماهی شد و دیگر حتی برای یک ماهی هم جا نبود.

داستان فواره رنگین‌کمان-قصه نهنگ مهربان-آرشیو قصه و داستان ایپابفا

قایق کوچک به‌طرف ساحل می‌رفت که ناگهان توفان بزرگی شروع شد و آسمان سیاه شد. موج‌های بلند دریا قایق را به‌شدت تکان می‌دادند و قایق کوچک کم‌کم داشت غرق می‌شد.

داستان فواره رنگین‌کمان-قصه نهنگ مهربان-آرشیو قصه و داستان ایپابفا

در این هنگام دیلی‌دالی باعجله برای نجات آن‌ها آمد. او به‌سرعت طنابی را که به سر قایق وصل بود با دهانش گرفت و با سرعت زیادی قایق را به دنبال خود به‌طرف ساحل کشید.

داستان فواره رنگین‌کمان-قصه نهنگ مهربان-آرشیو قصه و داستان ایپابفا

نهنگ کوچک مهربان، قایق را از میان توفان به ساحل رساند؛ ولی او آن‌قدر تند می‌رفت که نتوانست در بندر بایستد و به خیابان‌ها و میدان شهر کشیده شد. او در کنار فواره‌ای افتاده بود و به‌سختی نفس می‌کشید. پسرک با سطل به روی او آب می‌ریخت تا او را خنک کند.

داستان فواره رنگین‌کمان-قصه نهنگ مهربان-آرشیو قصه و داستان ایپابفا

در همین زمان پیرمرد باعجله به‌طرف ایستگاه آتش‌نشانی رفت تا از آن‌ها کمک بگیرد. او مرتب فریاد می‌زد: «خواهش می‌کنم بیایید! یک نهنگ در میدان افتاده. عجله کنید! اگر کمک نکنید، او می‌میرد.»

داستان فواره رنگین‌کمان-قصه نهنگ مهربان-آرشیو قصه و داستان ایپابفا

مأموران آتش‌نشانی با شلنگ‌های مخصوص آن‌قدر به دیلی‌دالی آب پاشیدند که آن‌ها به شکل رودخانه‌ای به‌طرف بندر جاری شد. سپس نهنگ را از روی همان آب به‌طرف دريا هُل دادند.

داستان فواره رنگین‌کمان-قصه نهنگ مهربان-آرشیو قصه و داستان ایپابفا

بالاخره دیلی دالي مهربان سُر خورد و به دریا افتاد. او بار دیگر به‌سلامت به آب‌های گود دریا بازگشت. پس برای خداحافظی، دمش را تکان داد و دوباره برای دوستانش فواره رنگین‌کمان به هوا فرستاد.

داستان فواره رنگین‌کمان-قصه نهنگ مهربان-آرشیو قصه و داستان ایپابفا

پایان

کتاب قصه « فواره رنگین‌کمان» توسط گروه قصه و داستان ايپابفا از روي نسخه اسکن چاپ 1369 ، تايپ، بازخوانی و تنظيم شده است.


لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=12786

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *