تبلیغات لیماژ بهمن 1402
مجموعه-شعر-کودکانه-پیامبر-اسلام-صلی-الله-علیه-و-آله-(8)-

مجموعه شعر کودکانه: پیامبر عزیز ما | شعرهایی درباره حضرت محمد (ص)

مجموعه شعر کودکانه

 

پیامبر عزیز ما

سروده‌ی سید محمد مهاجرانی
تصویرگر: مجید ذاکری
ویراسته‌ی مصطفی رحماندوست

به نام خدا

بچه‌ها سلام!

پیامبر عزیز ما
وقتی می‌رفت تو کوچه‌ها
خنده به لب، سلام می‌داد
به هر که، حتی بچه‌ها

گل‌پسر عزیز سلام
غنچه‌ی خوب من سلام
حمید سلام، سعید سلام
حسین سلام، حسن سلام

مجموعه شعر کودکانه: پیامبر عزیز ما | شعرهایی درباره حضرت محمد (ص) 1

دختر کوچکم سلام
غنچه‌ی ناز من سلام
زهره سلام، زهرا سلام
سارا سلام، سوسن سلام

بچه‌ها از سلام او
خوشحال و خندان می‌شدند
کوچه‌ها از سلام او
مثل گلستان می‌شدند

جداکننده چشمک زن

دوستم کجاست؟

پیامبر عزیز ما
با هر که می‌شد آشنا
گاهی می‌رفت به پیش او
گاهی می‌گفت: پیشم بیا

اگر سه روز خبر نداشت
از حال‌وروز یک نفر
از این‌وآن سؤال می‌کرد
از رفیق ما چه خبر؟

مجموعه شعر کودکانه: پیامبر عزیز ما | شعرهایی درباره حضرت محمد (ص) 2

اگر که بیمار شده بود
فوری می‌رفت به دیدارش
سفر که رفته بود، می‌گفت:
خدا! خودت نگه دارش

جداکننده چشمک زن

مثل نسیم

پیامبر عزیز ما
با روی پر خنده و شاد
همیشه و در همه‌جا
به هرکسی سلام می‌داد

سلام‌های قشنگ او
همیشه بود شنیدنی
مثل گل محمدی
ناز و لطیف و چیدنی

مجموعه شعر کودکانه: پیامبر عزیز ما | شعرهایی درباره حضرت محمد (ص) 3

از آسمان لب‌هایش
سلام و خنده جاری بود
هوای کوچه‌های شهر
از سلامش بهاری بود

خنده‌ی او همیشه بود
مثل نسیم، بی‌صدا
مثل عبور شاپرک
میان باغ لاله‌ها

جداکننده چشمک زن

پرنده‌ی سلام

پیامبر عزیز ما
وقتی می‌رفت تو کوچه‌ها
به دوستانش سلام می‌کرد
سلام گرم و باصفا

مجموعه شعر کودکانه: پیامبر عزیز ما | شعرهایی درباره حضرت محمد (ص) 4

تو خانه و کوچه و شهر
هر که به آن گل می‌رسید
هنوز نگفته بود سلام
سلام او را می‌شنید

پرنده‌ی سلام او
پر می‌کشید از آشیان
تا برسد تند و سریع
به باغ قلب دوستان

جداکننده چشمک زن

بفرما!

یک روزی باغبانی رفت
پیش پیامبر خدا
روی سرش گذاشته بود
سینی پر خرمایی را

سینی را برد نزدیک و گفت:
«بفرمایید که نوبر است
خرمای خوب باغ من
شیرین‌تر است و بهتر است.»

مجموعه شعر کودکانه: پیامبر عزیز ما | شعرهایی درباره حضرت محمد (ص) 5

پیامبر عزیز ما
نگاهی کرد به دوروبر
دید که نشسته یک پسر
به‌تنهایی کنار در

کنار او آمد و گفت:
«بفرما خرما، کوچولو
تازه و خوب و نوبر است
بردار از این‌ها کوچولو»

گل‌پسر از جا زود پرید
لب‌ها را پاک کرد با زبان
خرمایی را گرفت و زود
با شادی انداخت تو دهان

خرما را خورد و رفت نشست
پیش پیامبر خدا
توی دل خودش می‌گفت:
«کاشکی می‌خوردم دو سه تا»

جداکننده چشمک زن

کار

پیامبر عزیز ما
با دوستانش تو صحرا بود
سراسر صحرا پر از
شن‌های نرم و زیبا بود

همان‌جا گفتند همگی:
«رسیده است وقت ناهار
باهم غذا درست کنیم
هرکسی بردارد یه کار.»

مجموعه شعر کودکانه: پیامبر عزیز ما | شعرهایی درباره حضرت محمد (ص) 6

اولی آب آورد و دیگ
دومی سنگی پیدا کرد
آن‌یکی هم چادری را
کنار آن‌ها بر پا کرد

چهارمی گوشت‌ها را شست
پنجمی رفت نمک ‌آورد
آن‌یکی هم با چاقویی
گوشت‌ها را تکه‌تکه کرد

پیامبر عزیز ما
گفت که من هم مثل شما
کار می‌کُنم، خار می‌کَنم
برای پختن غذا

یواش‌یواش قدم می‌زد
تا ببیند بوته‌ی خار
از جای پاش صحرا می‌شد
فرش پر از نقش و نگار

جداکننده چشمک زن

بوسه

پیش پیامبر خدا
کارِگری نشسته بود
دو دستش از کار زیاد
حسابی پینه بسته بود

مجموعه شعر کودکانه: پیامبر عزیز ما | شعرهایی درباره حضرت محمد (ص) 7

پیامبر عزیز ما
همین‌که دست او را دید
قطره‌های زلال اشک
بر روی صورتش چکید

لب‌های خود را خیلی زود
گذاشت رو دست خسته‌اش
با مهربانی بوسه زد
به دست پینه‌بسته‌اش

the-end-98-epubfa.ir



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=39896

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *