تبلیغات لیماژ بهمن 1402
قصه-کودکانه-پیچک-و-درخت-سیب

قصه کودکانه: پیچک و درخت سیب || زندگی قشنگه باهم که هستیم!

قصه کودکانه پیش از خواب

پیچک و درخت سیب

نویسنده: مهشید تهرانی

به نام خدای مهربان

وقتی‌که هوا روشن شد گل‌های توی باغچه چشمان قشنگشان را باز کردند. آن روز اتفاق تازه‌ای افتاده بود. از توی خاک جوانه‌ی سبز کوچکی بیرون آمده بود و با تعجب به دوروبرش نگاه می‌کرد.

گل سرخ گفت: «نگاه کنید. یک پیچک کوچولو ازاینجا درآمده!»

بنفشه گفت: «چقدر ناز است.»

گل یاس گفت: «چه مهمان کوچولویی داریم.»

درخت سیب شاخه‌هایش را تکان داد و گفت: «سلام پیچک کوچولو! به باغچه ما خوش‌آمدی.»

پیچک کوچولو سرش را بلند کرد و به بالا نگاه کرد. بعد گفت: «سلام! شماها چقدر بزرگ هستید. من خیلی کوچک هستم. دلم می‌خواهد مثل شما بزرگ و بلند باشم.»

گل سرخ خندید و گفت: «تو یک پیچک کوچولویی. هرچقدر هم که بزرگ باشی فقط روی زمین می‌مانی و مثل ما بلند نمی‌شوی.»

پیچک کوچولو خیلی ناراحت شد. او دلش می‌خواست بلند بلند باشد و از آن بالا همه‌جا را ببیند.

روزها می‌گذشت و پیچک کوچولوی قصه‌ی ما هم بزرگ‌تر می‌شد. ولی بلندتر نمی‌شد. تمام روز روی زمین با مورچه‌ها و کرم‌های کوچولو حرف می‌زد و بازی می‌کرد. گاهی هم به آسمان نگاه می‌کرد -که از لابه‌لای شاخه‌های بلند و بزرگ گل‌ها و درختان دیده می‌شد-.

یک روز که به تنه‌ی درخت سیب تکیه داده بود و به بازی مورچه‌های کوچولو و شیطان نگاه می‌کرد، درخت سیب گفت: «چرا زودتر به این فکر نیفتادیم.»

پیچک با تعجب گفت: «کدام فکر؟»

درخت سیب گفت: «به فکر این‌که تو دور تنه‌ی من بپیچی و بالا بیایی.»

پیچک با خوشحالی به درخت سیب گفت: «یعنی من هم می‌توانم همه‌جا را از بالا نگاه کنم؟»

درخت سیب گفت: «البته که می‌توانی. فقط باید سعی کنی تا موفق بشوی. من هم به تو کمک می‌کنم.»

پیچک کوچولو ریشه‌هایش را محکم توی خاک فروکرد و تا آنجا که می‌توانست آب و غذا خورد. آن‌قدر که خیلی‌خیلی قوی شد، بعد شاخه‌های نازک و ظریفش را دور تنه‌ی درخت سیب پیچید. مثل این بود که درخت سیب را در بغل گرفته است.

روزها می‌گذشت و هرروز پیچک قصه‌ی ما بزرگ‌تر می‌شد و شاخ و برگ‌هایش هم بیشتر می‌شدند. همین‌طور دور تنه‌ی قهوه‌ای‌رنگ درخت می‌پیچید و بالا می‌رفت. درخت سیب مهربان حالا تنه‌ای سبز و قشنگ داشت. پیچک کوچولو هم آن‌قدر بزرگ شده بود که از گل سرخ و گل یاس و بنفشه هم بلندتر شده بود، و دیگر پیچک کوچولو نبود. پیچکی بود زیبا و بلند و درخت سیب هم در کنار او زیباتر و قشنگ‌تر به نظر می‌رسید.



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=38511

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *