تبلیغات لیماژ بهمن 1402
قصه-کودکانه-سلام-اسب-چوبی

قصه کودکانه: سلام اسب چوبی / تنهایی چقدر سخته!

قصه کودکانه

سلام اسب چوبی

 

جداکننده متن Q38

ـ نویسنده: براون واتسون
ـ مترجم: مژگان شیخی

به نام خدا

 

سلام اسب چوبی

در گوشه‌ی دیوار خانه‌ای قدیمی، یک کمد بود. توی این کمد هم یک اسب چوبی بود. یک اسب چوبی قشنگ که یال و افسار و دهنه داشت و زنگوله‌هایی زردرنگ.

ولی اسب چوبی قصه‌ی ما تنها بود. همیشه هم با غصه می‌گفت: «خدا می‌داند چند وقت است که توی این کمد هستم. شاید برای همیشه فراموشم کرده‌اند و هیچ‌کس نمی‌داند که من اینجا هستم.»

ولی بالاخره… یک روز در کمد باز شد و اسب چوبی صدای ناآشنایی را شنید که می‌گفت: «هی نیتا، یک اسب چوبی! فکر می‌کنم صاحب‌خانه‌ی قبلی آن را اینجا گذاشته. حالا می‌توانیم روز یکشنبه توی نمایش شهر سوارش شویم.»

سلام اسب چوبی

صدای دیگری گفت: «ولی این‌که یک اسب واقعی نیست، مکس. می‌دانی که…»

مکس گفت: «ولی اسب چوبی خیلی خوب است. تو می‌توانی هر جایی که دلت خواست با آن بروی. از اسب واقعی هم بهتر است.»

اسب چوبی این حرف را قبول نداشت. او با خودش گفت: «یک اسب واقعی یورتمه می‌رود. چهارنعل می‌دود، ولی من چی؟ فقط موقعی می‌توانم حرکت کنم که یکی چرخ‌هایم را هل بدهد.»

چرخ‌های اسب چوبی می‌گشتند و نیتا این‌طرف و آن‌طرف می‌رفت

بالاخره روز یکشنبه رسید و نیتا او را از کمد بیرون آورد و به خیابان برد. بعد سوارش شد و با پاهایش او را هل داد. چرخ‌های اسب چوبی می‌گشتند و نیتا این‌طرف و آن‌طرف می‌رفت. او سطلی در دستش بود و می‌گفت: «می‌خواهیم برای حیوان‌ها پناهگاه درست کنیم. هر کس دوست دارد کمک کند.»

نیتا در میان جمعیت می‌گشت و برای حیوان‌ها پول جمع می‌کرد. حالا دیگر همه اسب چوبی را شناخته بودند.

چرخ‌های اسب چوبی می‌گشتند و نیتا این‌طرف و آن‌طرف می‌رفت

در همین موقع مکس آن‌ها را دید و گفت: «به من نگاه کن نیتا! ببین چه قدر خوب با اسب چوبی‌ام این‌طرف و آن‌طرف می‌روم.»

نیتا و اسب چوبی به مکس نگاه کردند. او سوار یک اسب چوبی یال سیاه بود.

اسب چوبی گفت: «چه قدر خوب! یک اسب چوبی دیگر! دیگر هیچ‌وقت توی آن کمد تنها نمی‌مانم.»

و همین‌طور هم شد. از آن به بعد دو تا اسب چوبی توی کمد باهم بودند. می‌گفتند و می‌خندیدند.

چرخ‌های اسب چوبی می‌گشتند و نیتا این‌طرف و آن‌طرف می‌رفت

the-end-98-epubfa.ir



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=44791

***

  •  

***

2 دیدگاه

  1. مامان بچه ها

    سلااااام
    ممنونم از شما بابت زحماتتون.تقریبا هر شب میام برای سه تا بچه هام داستان جدید میخونم.خدا بهتون قوت بده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *