قصه عامیانه ارمنی
صومعۀ کبوتران
گردآوری و ترجمه: گیورگیس آقاسی
به نام خدا
چند قرن پیش، خان تاتار به سرزمین ارمنستان حمله کرد و همه را از دم تیغ گذرانید و وحشیگریهای فراوان نمود و مدتی بر سواحل دریاچه «سِوان» چادر زد و این جایی بود که صومعه «اوهان» قرار داشت.
در آن صومعه راهبی پیر و سفیدمو به نام پدر «اوهان» زندگی میکرد که برای مردم و برای تمام دنیا دعا مینمود و چون از صومعۀ خود وحشیگریهای تاتارها را دید، سخت آزرده و ناراحت شد، خسته و متنفر از بشریت و از زندگی، دعای خود را قطع کرد و درحالیکه چوبی در دست داشت از صومعه خارج شد و بهسوی آبهای آبیرنگ دریاچه حرکت کرد و بدون اعتناء پا بر روی آب نهاد و بیآنکه حتی پایش خیس شود بر روی آب به راه رفتن پرداخت.
خان تاتار که بر ساحل ایستاده و این معجزه را دید، از فرط حیرت بر جای خود خشک شد و پس از چند لحظه با صدایی لرزان فریاد زد:
– برگرد ای مرد خدا. به اینجا برگرد.
راهب پیر بهآرامی برگشت و همچنان که روی امواج راه میپیمود و چوب خود را در دست داشت، با سری بلند و سینهای سپر پیش آمده و مقابل خان تاتار ایستاد و به صورتش خیره شد.
خان گفت: ای مرد مقدس تو معجزه کردی! بگو چه میخواهی تا به تو ارزانی داریم. قدرت فرمانروایی یا ثروت؟
راهب جواب داد: من نه به پول تو احتیاج دارم و نه مقام تو را. تنها از تو میخواهم که مردم را از اسارت و بندگی آزاد کنی تا هر جا که میخواهند بروند.
خان گفت: اگر تو آزادی مردم را میخواهی، قبول میکنیم و هر چند تن را که در صومعۀ تو جا بگیرند آزاد میکنم. فقط میخواهم که مرا دعا کنی ای مرد مقدس.
خان به دنبال این حرف رو به سربازها کرد و گفت: اسرا را آزاد کنید تا به دنبال این مرد مقدس به صومعه بروند و دعا بخوانند و هرقدر که صومعه جا بگیرد، آزاد خواهند شد.
سربازها شروع به آزاد کردن اسرا نمودند و مردم به دنبال راهب وارد صومعه شدند. اما تعداد آنها به صد هزار رسید. اما هنوز صومعه پر نشده بود
خان متوحش شده و به سواران خود گفت: بازهم آنها را آزاد کنید. زیرا قول دادهام هرقدر که صومعه جا داشته باشد، اسرا را آزاد کنم!
تعداد آزادشدگان به یکمیلیون رسید. اما هنوز صومعه پر نشده بود.
خان بازهم دستور داد: بگذارید همچنان داخل شوند تا حدی که دیگر جا نباشد.
آخرین اسیر نیز آزاد شد. ولی هنوز صومعه جا داشت. خان تاتار با حیرت گفت: آیا من خواب هستم یا بیدار؟ این دیگر چه معجزهای است؟ بروید و موضوع را کشف کنید.
سربازها وارد صومعه شدند. ولی تنها چند اسیر آزادشدۀ آخری را دیدند. پدر اوهان زانو زده و دست به دعا بلند کرده و چشمهای پر از اشک خود را بهجانب آسمان متمایل ساخته، و تمام اسیرانی که از کنارش عبور مینمودند، به قدرت دعای پاک و مقدس وی و به اراده پروردگار، مبدل به کبوتر شده و از پنجره به بیرون پرواز مینمودند و یکبار دیگر به کوهها و زندگی خود برگشتند و در مقابل چشمهای حیرتزده سربازان تاتار، آخرین افراد اسیر نیز مبدل به کبوتر شده و پرواز کردند.
سربازها با وحشت خارج شدند و خان تاتار دستور داد که هرچه زودتر ازآنجا بروند و بگذارند تا مرد مقدس در خلوت خود با خداوند راز و نیاز کند.
پایان