قصه صوتی شهر قصه نوشته بیژن مفید

قصه صوتی قدیمی «شهر قصه» نمایشنامه ای در 4 پرده

قصه صوتی قدیمی «شهر قصه» نمایشنامه ای در 4 پرده 1

قصه صوتی قدیمی «شهر قصه» نمایشنامه ای در 4 پرده 2
قصه صوتی قدیمی
 — شهر قصه

نوشته بیژن مفید
جداکننده-متن

بخش اول:

بخش دوم:

بخش سوم:

بخش چهارم:

(این نوشته در تاریخ 29 نوامبر 2022 بروزرسانی شد.)



***

  •  

***

17 دیدگاه

  1. قصه ای بینظیر که دیگه تکرار نمیشه.در نوع خودش باید هر سال جایزه اسکار بگیره.دوران طلایی رو به صحنه آورد و صحنه رو به آتش کشید.بوی خوش زندگی و صداقت انسانهای پاک که در قدیم وجود داشته و امروز فراموش شده.در مورد این قصه نمیشه نظر داد چون فوق‌العاده است.هر بار با گوش دادن این داستان تمام دوران قدیم با سرعت از جلوی چشمان من رد میشه . از شما تشکر میکنم بابت حفظ و انتشار این آلبوم زیبا.❤️❤️❤️❤️

  2. یادش بخیر اوایل از صدای روباه ( ملا ) یکمی میترسیدم مخصوصا اونجا که همه گفتن جن جن جن ، ولی بعد یه مدت صداش دیگه عادی شد و کلا معتاد شهر قصه شده بودم ، هر روز ظهر بعد ناهار مادر خدابیامرزم نوارشو برام میذاشت گاهی تا آخر گوش میدادم گاهی خوابم میبرد سال 64 که 6 سالم بود ، چه روزهای بود ، همه رو یادمه ، یادش بخیر
    خدایا داری چکار میکنی با ما ؟؟؟؟

  3. سلام
    قسمت سوم کامل نیست
    لطفا فایل کامل را آپلود کنید
    ممنونم

  4. با سپاس
    خیلی عالی بود
    به دوران کودکی رفتم
    با نوار کاست گوش میدادیم

  5. شهر قصه عالی بود
    در همه زمان‌‌ها مصداق دارد
    هم در زمان تولید مجوز پخش نداشت و هم الان ??

  6. یادش بخیر
    بچه گی بابام برامون میزاشت
    عالی بود

  7. شاهکاره … آنقدر نوار کاست شهر قصه رو گوش دادم که ضبط صوت خراب شد

  8. ممنون سال ۶۳ گوش دادم تاالان دوباره گوش دادم

  9. درود و سپاس
    بسیار عالی، فقط فایل سوم مشکل داره و کامل نیست. خواهش میکنم در صورت امکان بازبینی و تصحیح بفرمایید

  10. ممنون که این قصه عالی گذاشتین منو بردین تو دل خاطرات بچگیمون آهی چقدر همه خوب بودن چقدر مردم یه دل بودن هنوز دلها صاف و یکی بود من این قصه رو گوش دادمو اشک ریختم دلم تنگ شده برای پدر و مادرم دلم تنگ شده برای کوچه و مدرسمون، دوستامون، شیطنتهای شیرین بچگی الان بچه ها بچگی نمیکنن دلم براشون میسوزه ماها دختر و پسر میریختیم تو کوچه تا شب بازی میکردیم ظهر به غذا باحال بود بزور همه باید میخوابیدیم یادش بخیر مامانم خدا بیامرز به دمپایی کنارش میزاشت تکون میخوردی تهدید می‌کرد ولی هیچ وقت نزد مارو هی مامان بابا خوب شد رفتید این همه مصیبتها رو ندیدی دلم برای کشورم خیلی تنگ شده بخدا خیلی . تو ایران باشی و برای ایران دلتنگی کنی خیلی سخته

  11. این نمایش رو خودم حضور داشتم .و یاد دوران کودکیم پنج شش سالگیم افتادم.سپاس گذارم از شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *