کتاب قصه کودکانه خیالی جزیره دیجیمون ها (11)

قصه خیالی کودکانه: جزیره دیجیمون ها | وقتی باهم هستیم شکست نمی‌خوریم

کتاب قصه خیالی کودکانه

جزیره دیجیمون ها

هیولاهای دیجیتالی

نویسنده: برایان کان وی
مترجم و بازنویس: ناهید رشید

 

به نام خدا

فصل تابستان بود. تای و دوستانش به اردوی تابستانی رفته بودند. ناگهان هوا سرد و برفی شد. گردبادی از راه رسید و بچه‌ها را با خود به آسمان برد. آن‌ها یکهو سر از دنیای دیجیمون‌ها درآوردند. در این جزیره‌ی دورافتاده دیجیمون هایی بودند که قدرت خاصی داشتند. آن‌ها می‌توانستند هنگام خطر از این قدرت خود استفاده کنند.

دیجیمون‌ها با بچه‌ها دوست شدند. آن‌ها از بچه‌ها در هنگام خطر دفاع می‌کردند. هرکدام از بچه‌ها با یک دیجیمون دوست بود و فکر می‌کرد که دوستش بهترین دیجیمون دنیاست.

بایومون که دوست سورا بود می‌توانست به شکل‌های مختلف پرواز کند. دهان سورا از تعجب باز مانده بود.

تِن تومون که دوست ایزی بود یک دقیقه هم او را تنها نمی‌گذاشت. هر جا که ایزی می‌رفت تِن تومون هم دنبالش بود. ایزی بیشتر وقت‌ها مشغول کار با رایانه بود. او دلش می‌خواست سر از کار دیجیمون‌ها و دنیایشان دربیاورد. تِن تومون خوشحال بود که کله‌ی ایزی این‌قدر خوب کار می‌کند.

گومامون دوست جو بود. وقتی جو با نگرانی به او نگاه می‌کرد گومامون می‌گفت: «بسه دیگه جو! اخماتو باز کن، خوش باش.» ولی جو نگران بود. او می‌خواست هر چه زودتر به خانه برگردد.

قصه خیالی کودکانه: جزیره دیجیمون ها | وقتی باهم هستیم شکست نمی‌خوریم 1

مَت از اینکه تیکی با پاتامون خوش می‌گذراند خوشحال بود. به نظر تیکی، پاتامون بهترین دیجیمون دنیا بود.

یک روز ایزی همه‌ی بچه‌ها را صدا کرد و برایشان در مورد چیزهای تازه‌ای که یاد گرفته بود حرف زد. او یک عالمه یادداشت جمع کرده بود. ایزی می‌دانست که به دنیای عجیبی قدم گذاشته‌اند. ولی هرقدر فکر می‌کرد نمی‌توانست راه فراری پیدا کند.

پاتامون خوشحال بود که دوستان جدیدی پیدا کرده است. آگامون هم فکر می‌کرد که سرنوشت، آن‌ها را به هم رسانده است.

ایزی که سرش همیشه توی کتاب و رایانه بود می‌دانست که قدرت خاص دیجیمون‌ها در هیچ جای دنیا پیدا نمی‌شود. ولی نمی‌توانست بفهمد که چه نیرویی دیجیمون‌ها را به بچه‌ها نزدیک کرده است.

قصه خیالی کودکانه: جزیره دیجیمون ها | وقتی باهم هستیم شکست نمی‌خوریم 2

کمی بعد تای پیشنهاد کرد که دور جزیره گشت بزنند. او امیدوار بود راهی برای بازگشت به خانه پیدا کند. همه قبول کردند و راه افتادند. رفتند و رفتند تا به نزدیکی جنگل رسیدند. جو گفت که هیچ آدم عاقلی توی جنگل نمی‌رود. جنگل همیشه پر از خطر است. شاید موجودات وحشتناک و عجیب‌وغریبی در آن باشند.

همه فکر کردند که جو بازهم آیه‌ی یأس می‌خواند. ولی ناگهان صدایی به گوششان رسید. صدا از جنگل می‌آمد. جو از می‌می پرسید: «تو هم شنیدی؟» می‌می با ترس گفت: «آ… آ… ره. خیلی ترسناکه!» سورا هم ترسیده بود.

قصه خیالی کودکانه: جزیره دیجیمون ها | وقتی باهم هستیم شکست نمی‌خوریم 3

تای تصمیم گرفت برود و سروگوشی آب بدهد.

مَت برای اینکه خیالش راحت شود تصمیم گرفت به همراه تای برود. تیکی می‌خواست به آن‌ها بگوید او را هم ببرند. ولی قبل از اینکه دهانش را باز کند تای و مَت مثل باد رفته بودند.

وقتی تای و مَت به جنگل رسیدند به‌دقت اطراف را نگاه کردند. آن‌ها گوش‌هایشان را تیز کرده بودند. یک سیاهی از آن دورها نزدیک می‌شد. آن سیاهی چه بود؟

قصه خیالی کودکانه: جزیره دیجیمون ها | وقتی باهم هستیم شکست نمی‌خوریم 4

بعله! این سیاهی چیزی نبود جز یک هیولای بزرگ عصبانی به نام مونوکرومون. این هیولای وحشی می‌غرید و جلو می‌آمد.

تای و مت به‌سرعت به‌طرف دوستانشان دویدند تا آن‌ها را خبر کنند. بعد همگی پا به فرار گذاشتند. هیولا هم پشت سرشان می‌دوید و نعره می‌زد. بچه‌ها آن‌قدر ترسیده بودند که نمی‌دانستند چکار کنند. آن‌ها می‌دانستند که راه فراری ندارند. دورتادور جزیره را دریا گرفته بود. آیا باید خودشان را به آب می‌زدند؟

قصه خیالی کودکانه: جزیره دیجیمون ها | وقتی باهم هستیم شکست نمی‌خوریم 5

آیا آن‌ها می‌توانستند هیولایی به این بزرگی را از پا درآورند؟

در این موقع فکری به خاطر تای رسید. او فریاد زد: «تبدیل آگامون به گِرِی مون تنها شانس ماست.»

تای سعی می‌کرد به آگامون کمک کند تا تبدیل به گِرِی مون بشود. چشم آگامون ناگهان به تای افتاد و موضوع را فهمید. او خودش هم سعی کرد تا زودتر تبدیل شود

مدت زیادی نگذشت که تلاش تای و آگامون به نتیجه رسید. آگامون تبدیل شد. بدن آگامون شروع کرد به بزرگ و بزرگ شدن. چند دقیقه بعد آگامون یک سر و گردن از مونوکرومون بلندتر بود.

قصه خیالی کودکانه: جزیره دیجیمون ها | وقتی باهم هستیم شکست نمی‌خوریم 6

تای فریاد زد: «خدا جون ما موفق شدیم،»

ایزی گفت: «فکر کنم وقتی ما و دیجیمون‌ها باهم کار می‌کنیم موفق می شیم. آن‌ها می تونن تبدیل بشن.»

با آمدن گِرِی مون، دیجیمون‌ها فهمیدند که کار هیولا ساخته است. گری مون دندان‌هایش را به مونوکرومون نشان داد، دمش را تکاند و نعره‌ی بلندی کشید.

مونوکرومون که هیولایی بزرگ‌تر از خودش را می‌دید پا به فرار گذاشت. حالا ندو، کی بدو.

قصه خیالی کودکانه: جزیره دیجیمون ها | وقتی باهم هستیم شکست نمی‌خوریم 7

بچه‌ها از شادی در پوستشان نمی‌گنجیدند. پاتامون و تِن تومون، مونوکرومون را تا جنگل دنبال کردند. حالا دیگر آن هیولای وحشتناک نمی‌توانست مزاحمشان بشود.

بچه‌ها به‌طرف دوستانشان دویدند و آن‌ها را بغل کردند. هرکدام از آن‌ها با خوشحالی دیجیمون خودش را می‌بوسید.

تیکی به پاتامون گفت: «گُل کاشتی. با این‌همه جنگ و جدال، موهات هنوز مرتب هستن.»

جو گفت: «بچه‌ها عالی بود. راحت شدیم. خیلی نگران بودم.»

قصه خیالی کودکانه: جزیره دیجیمون ها | وقتی باهم هستیم شکست نمی‌خوریم 8

ایزی به تِن تومون گفت: «حمله‌های تو جانانه بودند. دستت درد نکنه.»

تای به آگامون که به‌صورت اولش درآمده بود گفت: «فوق‌العاده بود پسر. محشر گردی.»

آگامون گفت: «این پیروزی فقط نتیجه‌ی کار من نبود. بدون کمک همدیگه کاری از دستمون ساخته نبود. وقتی باهم هستیم شکست نمی‌خوریم.»

قصه خیالی کودکانه: جزیره دیجیمون ها | وقتی باهم هستیم شکست نمی‌خوریم 9

و این‌طور بود که بچه‌ها، ماجرای دیگری را در جزیره‌ی دیجیمون‌ها تجربه کردند.

the-end-98-epubfa.ir



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=39754

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *