قصهها و افسانههای آموزنده ازوپ یونانی
فرصتطلب
نگارش: اس اِی هندفورد / ترجمه: حسین ابراهیمی
به نام خدا
آهنگری سگی داشت که هنگام کارِ او میخوابید و هنگام خوردنِ او بیدار میشد. آهنگر همچنان که استخوانی بهسوی او پرتاب میکرد، به او گفت: «لعنتی خوابآلو! همینکه دستهایم به کار میافتند و به سندان میکوبم میگیری میخوابی؛ اما همینکه دندانهایم به کار میافتند، از خواب بیدار میشوی؟»
این حکایت، تنبلهای خوابآلودی را که زندگیشان متکی به زحمت دیگران است، رسوا میکند.