zagh-kabootar-epubfa.ir_index

قصه کودکانه: زاغ، کبوتر، موش و شکارچی || نتیجه کمک، همکاری و اتحاد

zagh-kabootar-epubfa.ir_Page_1.jpg

قصه کودکانه
زاغ، کبوتر، موش و شکارچی

تهیه و تنظیم : مجتبی حیدرزاده
نقاشی : بهمن عبدی
ناشر : مطبوعاتی صدف
چاپ کاکتوس
تاریخ انتشار :۱۳۶۳
لیتوگرافی : جواهری ( بهزاد )
تهیه، تایپ و تنظیم آنلاین: سایت ایپابفا

به نام خدا

روزگاری زاغی در یک جنگل بزرگ و قشنگ لانه داشت. یک روز که زاغ برای پیدا کردن طعمه به پرواز درآمده بود، ناگهان چشمش به یک شکارچی افتاد که تفنگ به دست گرفته بود و تور بزرگی بردوش داشت. زاغ که می دانست شکارچی برای به دام انداختن حیوانات نقشه کشیده است بر بالای درختی نشست و دورادور او را در نظر گرفت.

zagh-kabootar-epubfa.ir_Page_5.jpg

zagh-kabootar-epubfa.ir_Page_4.jpg

شکارچی پس از اینکه حیوانی را برای شکار نیافت، تور خود را پهن کرد و مقداری دانه در آن ریخت. زاغ که گرسنه اش شده بود هوس کرد که برود و دانه ها را بخورد، اما در همین موقع یکدسته کبوتر که از آنجا می گذشتند با دیدن دانه ها فرود آمدند و مشغول خوردن شدند. غافل از اینکه شکارچی در کمین آنها نشسته است.

zagh-kabootar-epubfa.ir_Page_6.jpg

zagh-kabootar-epubfa.ir_Page_7.jpg

شکارچی وقتی دید کبوترها حسابی سرگرم خوردن دانه هستند آهسته طناب تور را کشید و تمام کبوتران در دام افتادند. زاغ که این صحنه را نگاه می کرد در دل به شکارچی نفرین فرستاد و با خود گفت که دیگر کار کبوتران تمام شده و زندگیشان پایان یافته است.

zagh-kabootar-epubfa.ir_Page_8.jpg

zagh-kabootar-epubfa.ir_Page_9.jpg

یکی از کبوتران که اسمش طوقی بود وقتی دید خود و یارانش گرفتار صیاد شده اند، چاره ای اندیشید و به دوستانش گفت: اگر می خواهید نجات پیدا کنید باید همه تان به حرف من گوش کنید و با اتحاد و همبستگی پرواز کنید و تور را به حرکت درآورید. در غیر اینصورت همه بدست شکارچی گرفتار خواهیم شد. کبوتران که راهی جز قبول این پیشنهاد نداشتند حرف طوقی را قبول کردند و محکم شروع به بال زدن نمودند. شکارچی که فکر می کرد تعداد بسیاری کبوتر بدامش افتاده است، ناگهان دید که کبوتران همراه تور به پرواز درآمدند و تور را هم با خود بردند.

zagh-kabootar-epubfa.ir_Page_11.jpg

zagh-kabootar-epubfa.ir_Page_10.jpg

zagh-kabootar-epubfa.ir_Page_13.jpg

شکارچی که هم شکار و هم تور را از دست داده بود با خود گفت بالاخره كبوتران خسته می شوند و جائی پائین می آیند باید دنبالشان بروم.

zagh-kabootar-epubfa.ir_Page_12.jpg

زاغ هم که از حرکت دسته جمعی کبوتران به حیرت و تعجب افتاده بود دنبال آنها به پرواز درآمد تا ببیند آخر و عاقبت آنها چه می شود.

zagh-kabootar-epubfa.ir_Page_14.jpg

حیوانات دیگر جنگل که از دور این صحنه را می دیدند با تعجب به یکدیگر نگاه می کردند و از اینهمه همکاری که بین کبوتران بود درس عبرت می گرفتند.

کبوتران هرچه رفتند، دیدند که شکارچی دارد دنبالشان می آید. عاقبت طوقی گفت برای اینکه از چشم شکارچی ناپدید شویم باید از بالای تپه ای که در آن نزدیکی قرار دارد عبور کنیم. .

کبوترها تلاش کردند و از بالای تپه گذشتند و از چشم شکارچی ناپدید شدند.

zagh-kabootar-epubfa.ir_Page_15.jpg

زاغ همچنان بدنبال آنها می رفت و با خود می اندیشید که این کبوتران چطور از داخل تور نجات پیدا خواهند کرد.

وقتی کبوترها از چنگ شکارچی نجات یافتند، طوقی به آنها گفت من موشی را می شناسم که از مدتها قبل با او دوست هستم بهتر است به نزد او برویم تا او کمکمان کند. کبوترها بال زنان خود را به سوراخ موش رساندند و طوقی موش را صدا زد. موش وقتی کبوتران را در آن حال دید بلافاصله شروع به جویدن تور نمود و بند آن را پاره کرد و کبوترها نجات پیدا کردند.

zagh-kabootar-epubfa.ir_Page_16.jpg

zagh-kabootar-epubfa.ir_Page_17.jpg

zagh-kabootar-epubfa.ir_Page_18.jpg

the-end-98-epubfa.ir

«کتاب های قدیمی را احیا کنیم!»

(این نوشته در تاریخ 3 ژانویه 2024 بروزرسانی شد.)



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *