قصه-کودکانه-قبل-از-خواب-چینی-آدمک-نانی

داستان کودکانه پیش از خواب: آدمک نانی / رفتارمان انسانی باشد

داستان کودکانه پیش از خواب

آدمک نانی

رفتارمان انسانی باشد

جداکننده متن Q38

ـ نویسنده: جانگ‌ شو
ـ مترجم: مریم خرم

به نام خدا

«شیاوسونگ» و مادربزرگ در حیاط خانه نشسته بودند و نان درست می‌کردند مادربزرگ چانه‌های زیادی از خمیر درست کرد و یکی‌یکی آن‌ها را پهن می‌کرد و در تنور می‌گذاشت. شیاوسونگ کوچولو نیز یک چانه خمیر درست کرد و بعد دو تا پا از خمیر و دو تا دست برایش درست کرد و چشم و ابرو برایش گذاشت و بعد آن را در تنور گذاشت.

آتش تنور شعله کشید و «جَرَق جَرَق» صدا داد. از داخل تنور یک بچه کوچولو بیرون آمد که از جنس خمیر نان بود. آه، این همان آدمک کوچولویی بود که شیاوسونگ درست کرده بود و داخل تنور گذاشته بود که حالا تبدیل شده بود به آدم کوچولو.

شیاوسونگ خیلی خوشحال شد و بچه کوچولوی نانی را بغل کرد. نان کوچولو به شیاوسونگ گفت: «نباید مرا بخوری. من هم می‌خواهم مثل یک انسان رفتار کنم.»

شیاوسونگ موافقت کرد و گفت: «باشد! اما تو هم باید مثل من به مدرسه بیایی، دوست داری؟»

آدمک نانی گفت: «بله دوست دارم.»

صبح روز بعد، نان کوچولو همراه با شیاوسونگ به مدرسه رفت. در راه هر که آن‌ها را می‌دید می‌گفت: «ببینید، این نان کوچولو، جداً شبیه به یک بچه کوچولوست.»

آدمک نانی خوشحال شد و با خود گفت: «پس من دیگر یک آدم درست‌وحسابی شده‌ام!»

آن‌ها به مدرسه رسیدند. نان کوچولو بغل‌دست شیاوسونگ نشست و به حرف‌های معلم با دقت گوش داد؛ اما مدتی نگذشته بود که با ناراحتی دهان‌دره‌ای کرد و باز پس از مدتی دهان‌دره‌ی دیگری کرد و آرام شد و خوابید. خروپف نان کوچولو به هوا رفت و خانم معلم شنید و با ناراحتی گفت: «چه کسی خوابیده است؟»

شیاوسونگ نان کوچولو را بیدار کرد. چشم خانم معلم به نان افتاد و گفت: «چرا این نان را با خودت به سر کلاس آوردی؟»

شیاوسونگ فوراً او را داخل جامدادی‌اش گذاشت؛ اما پس از گذشت چند لحظه، نان کوچولو آرام از جامدادی خارج شد و به حیاط رفت و با خیال راحت روی چمن‌ها دراز کشید و به خواب رفت.

چند مورچه با دیدن نان کوچولو خوشحال شدند و به‌طرفش رفتند تا او را بخورند و بقیه‌اش را برای ذخیره به خانه ببرند.

پس‌ازاینکه کلاس تعطیل شد، شیاوسونگ هرچه گشت نان کوچولو را پیدا نکرد. هرچه بیشتر گشت کمتر اثری از نان کوچولو پیدا کرد. بله نان کوچولو نه‌تنها نتوانست مثل یک آدم رفتار کند، حتی دیگر اثری هم از آن باقی نماند.

متن پایان قصه ها و داستان



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *