حکایات و قصه های گلستان
وزیر دانا
پاداش حق شناسی
بازنویس: جعفر ابراهیمی
آوردهاند که در زمان قدیم در سرزمینی دور، حاکمی بود که عادل و مهربان بود، اما سختگیر و دقیق. آنچنان سختگیر بود که اگر خلافِ کوچکی از اطرافیانش سر میزد، بیهیچ چشمپوشی، تنبیهش میکرد و زندانی. این حاکم سختگیر چندین وزیر دانا و باسیاست داشت. یکی از وزیران، نهتنها دانا و حکیم و فرزانه بود، بلکه مهربان و دلسوز و نیکوکار نیز بود. هیچگاه از راه راست منحرف نشده بود و همواره در فکر خدمت به خلق بود و شکر خدای را به جای میآورد؛ اما ازآنجاکه هر انسان درستکاری ممکن است از جادهی راستی و درستی منحرف شود، این وزیر نیز بیآنکه نیت بدی در سر داشته باشد، در کاری سستی ورزید و خلافِ دستور حاکم عمل کرد. حاکم از دست او خشمگین شد و سابقهی نیک او را بهکلی فراموش کرد و دستور داد اموالش را مصادره کنند و به زندانش اندازند. وزیران دیگر که جز خوبی و نیکی از آن وزیر ندیده بودند، میانجیگری کردند و از حاکم خواستند که به پاس پیشینهی خوب آن وزیر، او را ببخشد و از زندان آزادش کند و اموالش را به او بازگرداند و از تنبیه او درگذرد. حاکم اما نپذیرفت.
وزیر، بیچاره، مدت زیادی در زندان ماند و کمکم همه او را به دست فراموشی سپردند؛ اما ازقضای روزگار اتفاقی افتاد که مسیر زندگی و سرنوشت آن وزیر را عوض کرد. حاکم کشور همسایه نامهای برای او نوشت و به زندان فرستاد. حاکم کشور همسایه در نامهاش برای وزیر نوشت: «حاکم شما قدرنشناس است، نمک میخورد و نمکدان میشکند. او قدر وزیر دانایی چون تو را نمیداند. او بر تو ظلم و ستم روا داشته است. ما نمیتوانیم زندانی بودنِ بیگناهی چون تو را تحمل کنیم و کاری نکنیم. برای همین به تو پیشنهاد میکنیم که اگر مایل باشی و دلت بخواهد، تو را از زندان رهایی بخشیم و به دیار خودمان بیاوریم. تو در دیار ما میتوانی بهخوبی زندگی کنی و حتی اگر مایل باشی، آسایش و خوشبختی تو را تأمین میکنیم.»
وزیر نامه را خواند و پاسخی محترمانه برای حاکم همسایه نوشت و به قاصد داد تا برای حاکم ببرد. از آنسو، یکی از زندانیان چاپلوس که این نامهنگاری را دیده بود، ولی از محتوای نامهها اطلاعی نداشت، گمان کرد که وزیر برای کشور همسایه جاسوسی میکند. با شتاب نزد حاکم رفت و گفت: «ای حاکم دادگستر! چه نشستهای که وزیر سابقت در زندان هم آرام ننشسته و برای کشور همسایه جاسوسی میکند. من خود به چشم خویشتن دیدم که نامهای نوشت و به قاصد داد تا آن را برای حاکم کشور همسایه ببرد.»
ملک به هم برآمد و کشف این خبر فرمود و دستور داد عدهای به دنبال قاصد بروند و دستگیرش کنند. قاصد را گرفتند و دستبسته پیش حاکم آوردند. حاکم نامه را از دست قاصد گرفت و آن را خواند. وزیر در نامهاش برای حاکم همسایه نوشته بود:
«از لطف و مرحمت شما سپاسگزارم. حسن ظن بزرگان، بیش از فضیلت ماست و تشریف قبول که فرمودند، بنده را امکان اجابت نیست. به حکم آنکه پروردهی نعمتِ این خاندان است و به اندکمایه تغیر، با ولینعمت، بیوفایی نتوان کرد. چنانکه گفتهاند:
«آن را که به جای توست هر دم کرمی
عذری بِنِه ار کند به عمری ستمی!»
حاکم دانست که وزیر دانایش نهتنها به کشور خود خیانت نکرده است، بلکه در برابر درخواست حاکم همسایه، محترمانه پاسخ رد داده و نیز او را اندرز داده است که چنین خواهشی از هیچکس نکند، چراکه هیچ انسان شریف و آزادهای به خاطر خلاصی خود از زندان و آسایش شخصی، به سرزمین و مردم خود خیانت نمیکند.
ملک را سیرت حقشناسی از او پسند آمد و خلعت و نعمت بخشید و عذر خواست که خطا کردم تو را بی جرم و خطا بیازردم.
وزیر درستکار دوباره بر سرکار خود بازگشت و اموال مصادره شدهاش را باز پس گرفت و دوباره به خدمتِ خلق مشغول شد.