بنر دانلود نسخه اندروید سایت از کافه بازار

بایگانی/آرشیو برچسب ها : قصه کودکانه

قصه کودکانه: وزوزوها / چه زنبورهای پرکاری!

قصه کودکانه وزوزوها زنبورهای پرتلاش

آقای کشاورز با عصبانیت توی آشپزخانه‌اش این‌طرف و آن‌طرف رفت پنجره را باز کرد و گفت: «بروید بیرون زنبورهای نادان! می‌خواهید از گل‌های کاشی‌های آشپزخانه‌ی من گرده جمع کنید! بروید دنبال گل‌های واقعی!»

بخوانید

قصه کودکانه: موش کور در خانه‌ی جدید / در خانه بودن چه قدر خوب است

قصه-کودکانه-موش-کور-در-خانه‌ی-جدید

موش کور کوچولو خانه‌اش را دوست نداشت. خانه‌ی او یک تونل زیرزمینی تاریک و بلند بود. پدر موش کور کوچولو همیشه به او می‌گفت: «ببین پسرم، ما اینجا راحت هستیم و امنیت داریم. موش کورها باید خانه‌شان همین‌طوری باشد.»

بخوانید

قصه کودکانه: مرد بارانی و عروسک آفتابی

قصه کودکانه مرد بارانی و عروسک آفتابی

دختر کوچولویی بود به اسم جین. مادر جین برایش یک اسباب‌بازی جالب خریده بود که به آن خانه‌ی آب‌وهوایی می‌گفتند. این خانه طوری بود که در هوای بارانی، مرد بارانی از توی خانه بیرون می‌آمد و در هوای آفتابی، عروسک آفتابی.

بخوانید

قصه کودکانه پیش از خواب: بزرگ‌ترین خانه، برای عنکبوت پادراز

قصه-کودکانه-برای-بچه-های-کوچک-ایپابفا-بزرگ‌ترین-خانه،-برای-عنکبوت-پادراز

یک عنکبوت پادراز بود که می‌خواست بزرگ‌ترین خانه‌ی دنیا را برای خودش بسازد، بنابراین دو تا درخت بزرگ انتخاب کرد؛ یکی این سر دنیا، یکی آن سر دنیا. بعد هم رفت و نشست روی شاخه‌ی درختی که این سر دنیا بود، و شروع کرد به تار تنیدن.

بخوانید

قصه کودکانه پیش از خواب: نخودک تنبل / تنبلی کار خوبی نیست!

قصه-کودکانه-برای-بچه-های-کوچک-ایپابفا-نخودک-تنبل

یکی بود، یکی نبود. یک نخودک بود که خیلی تنبل بود. می‌خورد و می‌خوابید و دست به هیچ کار نمی‌زد. همه‌ی کارها را ننه‌اش می‌کرد. هرچه ننه‌اش می‌گفت: «نخودک، بلند شو از خانه بیرون برو، کاری بکن، نانی به خانه بیاور»، به گوشش فرونمی‌رفت.

بخوانید

قصه کودکانه: کوتوله ناقلا و غول دندان‌طلا / زرنگی بهتر از زور است!

قصه-کودکانه-برای-بچه-های-کوچک-ایپابفا-کوتوله-ناقلا-و-غول-دندان‌طلا

سه تا کوتوله بودند زرنگ و شجاع و ناقلا. می‌خواستند بروند به جنگ غول دندان‌طلا. آقا غوله، خواهر موطلاییِ آن‌ها را دزدیده بود. چون‌که می‌خواست با موهای طلایی او، دندان طلایش را خلال کند. این، عادت غول دندان‌طلا بود. دخترهای موطلایی را می‌دزدید و با تار موهایشان خلال‌دندان درست می‌کرد.

بخوانید

قصه کودکانه پیش از خواب: دکمه‌ بازیگوش / دنیا دیدن بهتر از دنیا خوردن است

قصه-کودکانه-برای-بچه-های-کوچک-ایپابفا-دکمه‌ی-بازیگوش

روی لباس مینا کوچولو سه تا دکمه بود. دکمه‌ی وسطی شیطان و بازیگوش بود. آرام و قرار نداشت. تکان تکان می‌خورد و بازی می‌کرد. روزی از روزها آن‌قدر بازی کرد که شل شد. فقط به یک نخ آویزان بود. مینا هم حواسش نبود. چون‌که توی حیاط سرگرم بازی بود.

بخوانید