قصه جوانی که در خواب نشانی گنجی را به او میگویند و او به دنبال گنج به راه میافتد || چراغ خندید. گفتم «از چه میخندی؟» گفت «از سادهدلیهای آدمیزاد که غافل از گنج خود، بیابان سنگلاخ را در آرزوی گنجی موهوم، زیر پا میگذارد.»
بخوانیدقصه کودکانه: سحر کوچولو و ماه مبارک رمضان / آشنایی با روزه گرفتن
یک قصه کوتاه و قشنگ برای آشنایی کودکان با روزه ماه مبارک رمضان
بخوانیدقصه کودکانه غاز کوچولو / قصه تلاش و همکاری
خانم غازه از پنجره کلبه کوچکش به بیرون نگاه میکرد و گفت: اوه، چه صبح سردی است. چه قدر زمین یخ بسته است.
بخوانیدقصه کودکانه غازهای وحشی / پرندهها اهلی میشوند.
در کنار برکهای که محل زیست پرندگان وحشی بود پسرکی به اسم محمد برای گردش، آرامآرام قدم میزد
بخوانیدداستان درخت سیب / شعرگونهای در وصف امام و انقلاب
سوگند به «انجیر» و سوگند به «زیتون» سوگند به این هردو درخت پربار
بخوانیدقصه کودکانه: امام زمان دوست ندارد / آشنایی با امام زمان (عج) برای کودکان
بچههای عزیز... امام زمان علیه السلام انجام این کارها را دوست ندارد. پس شما این کارها را انجام ندهید.
بخوانیدقصه کودکانه: امام زمان دوست دارد / آشنایی با امام زمان (عج) برای کودکان
بچههای عزیز ... آیا میدانید امام زمان علیه السلام چه کارهایی را دوست دارد؟ شما هم این کارها را انجام دهید.
بخوانیدقصه کودکانه و آموزنده «زنبور و انگور» شهر ما، خانه ما!
این قصه آموزنده درباره تمیزی و نظافت است. ماجرا اینکه، توی یک بازارچه، کاسبهای محل نظافت بازارچه را رعایت نمیکردند. برای همین، بازارچه پر از مگس و زنبور شده بود و باعث ناراحتی همه شده بود...
بخوانیدقصه های آموزنده «غاز و راز» – 5 قصه آموزنده درباره حرص، غرور، طمع، دروغ و حرف زور
قصه های آموزنده «غاز و راز» - 5 قصه آموزنده درباره حرص، غرور، طمع، دروغ و حرف زور
بخوانیدقصه کودکانه «علاءالدین و چراغ جادو» قصههای هزارویک شب
روزگاری یک چراغ جادو وجود داشت که یک غول درون آن زندگی میکرد. هرکس صاحب این چراغ میشد، ارباب غول میشد و غول سهتا از آرزوهایش را برآورده میساخت. ازقضا علاءالدین یا همان علیبابا ارباب غول شد و به آرزوهایش رسید...
بخوانید