بایگانی/آرشیو برچسب ها : قصه خواب

قصه کودکانه پیش از خواب: بزرگ‌ترین خانه، برای عنکبوت پادراز

قصه-کودکانه-برای-بچه-های-کوچک-ایپابفا-بزرگ‌ترین-خانه،-برای-عنکبوت-پادراز

یک عنکبوت پادراز بود که می‌خواست بزرگ‌ترین خانه‌ی دنیا را برای خودش بسازد، بنابراین دو تا درخت بزرگ انتخاب کرد؛ یکی این سر دنیا، یکی آن سر دنیا. بعد هم رفت و نشست روی شاخه‌ی درختی که این سر دنیا بود، و شروع کرد به تار تنیدن.

بخوانید

قصه کودکانه پیش از خواب: نخودک تنبل / تنبلی کار خوبی نیست!

قصه-کودکانه-برای-بچه-های-کوچک-ایپابفا-نخودک-تنبل

یکی بود، یکی نبود. یک نخودک بود که خیلی تنبل بود. می‌خورد و می‌خوابید و دست به هیچ کار نمی‌زد. همه‌ی کارها را ننه‌اش می‌کرد. هرچه ننه‌اش می‌گفت: «نخودک، بلند شو از خانه بیرون برو، کاری بکن، نانی به خانه بیاور»، به گوشش فرونمی‌رفت.

بخوانید

قصه کودکانه: کوتوله ناقلا و غول دندان‌طلا / زرنگی بهتر از زور است!

قصه-کودکانه-برای-بچه-های-کوچک-ایپابفا-کوتوله-ناقلا-و-غول-دندان‌طلا

سه تا کوتوله بودند زرنگ و شجاع و ناقلا. می‌خواستند بروند به جنگ غول دندان‌طلا. آقا غوله، خواهر موطلاییِ آن‌ها را دزدیده بود. چون‌که می‌خواست با موهای طلایی او، دندان طلایش را خلال کند. این، عادت غول دندان‌طلا بود. دخترهای موطلایی را می‌دزدید و با تار موهایشان خلال‌دندان درست می‌کرد.

بخوانید

قصه کودکانه پیش از خواب: دکمه‌ بازیگوش / دنیا دیدن بهتر از دنیا خوردن است

قصه-کودکانه-برای-بچه-های-کوچک-ایپابفا-دکمه‌ی-بازیگوش

روی لباس مینا کوچولو سه تا دکمه بود. دکمه‌ی وسطی شیطان و بازیگوش بود. آرام و قرار نداشت. تکان تکان می‌خورد و بازی می‌کرد. روزی از روزها آن‌قدر بازی کرد که شل شد. فقط به یک نخ آویزان بود. مینا هم حواسش نبود. چون‌که توی حیاط سرگرم بازی بود.

بخوانید