روزی روزگاری در یک سرزمین دور، شاهزادۀ جوانی به اسم «اِدریک» زندگی میکرد. اون کرامتی داشت که میتونست، ارواح، پریها و موجودات جادویی مختلفی رو ببینه که دیگران نمیتونستند. حتی میتونست با حیوونها هم حرف بزنه...
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: هیزم شکن راستگو
روزی روزگاری مرد جوانی به نام «آلن» توی دهکدهای زندگی میکرد. اون مرد خیلی راستگویی بود و هرگز چیزی که صاحبش نبود رو برای خودش برنمیداشت. البته جالب اینجاست که با دزدها زندگی میکرد...
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: هوش برای فروش
روزی روزگاری در دهکده کوچیکی توی هند، پسر کوچکی به اسم شیرو زندگی میکرد. شیرو، مادرش رو توی سیل شدیدی از دست داده بود و با پدرش که دهقان فقیری بود زندگی میکرد...
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: هریس و مزرعه ارگانیکش
روزی روزگاری در دامنۀ کوه «فور اوِرست» دهکدهای به اسم ماکونو وجود داشت که کوتولههای قبیلهای باستانی اونجا زندگی میکردند. بر بالای کوه پیرمرد شادی به اسم هریس زندگی میکرد که صاحب یک مزرعۀ ارگانیک بود. هریس مرد بسیار سخت کوشی بود...
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: هدایای جادویی
روزی روزگاری دهقان فقیری به اسم ران همراه مادرش تو دهکده کوچکی زندگی میکرد. اونها پولشون ته کشید و دهقان تصمیم گرفت که برای کار به شهر بزرگتری بره. مادرش سه قرص نان برای ناهارش بهش داد...
بخوانیدقصه تصویری کودکانه:نوازنده فلوت
روزی روزگاری در زمانهای دور، در قلمروی بسیار بزرگ، پادشاه و ملکهای زندگی میکردند که خیلی همدیگه رو دوست داشتند. اونها زندگی راحت و شادی توی قصرشون داشتند. اما یه روز پادشاه خسته شد و احساس بیقراری کرد...
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: نان طلایی
روزی روزگاری در دهکدهی کوچکی زنی به اسم ماریَن با تنها دخترش نارسیسا زندگی میکرد. ماریَن فوق العاده فروتن و مهربان بود. ولی نارسیسا دقیقاً برعکس مادرش بود.
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: میلیونر خسیس
در زمانهای بسیار دور، تاجر ثروتمندی به اسم ریچارد توی دهکدهای زندگی میکرد. اون یه مزرعه داشت و گندم و سبزیجات میفروخت. کارش به قدری خوب بود که میلیونر شده بود. همه فکر میکردند زندگی مرفه و فوق العادهای داره؛ ولی ریچارد خسیس و ناخن خشک بود...
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: ملکه عجول
روزی روزگاری در سرزمین دوری، پادشاهی به اسم تِرِوِر همراه ملکۀ قشنگش هلیا زندگی میکرد. همه تِرِور رو به خاطر مهربونی و عدالتش دوست داشتند؛ ولی همسرش خیلی عجول بود و همه ازش دوری می کردند.
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: ملکه بزرگ جوان
روزی روزگاری در کشور باشکوهی به نام کاسپیا، پس از آن که پادشاه و ملکه از دنیا رفتند، سیاهی بر خانوادۀ سلطنتی سایه انداخت. سوفیا دختر ده ساله آنها تنها بازماندۀ این خانواده و وارث تاج و تخت بود.
بخوانید