بنر دانلود نسخه اندروید سایت از کافه بازار

بایگانی/آرشیو برچسب ها : قصه تصویری

قصه تصویری کودکانه: عشق بی قید و شرط خواهر

قصه-تصویری-کودکانه-عشق-بی-قید-و-شرط-خواهر

روزی روزگاری در شهر کوچکی در دوردست‌ها، دو یتیم با نام‌های النور و برادرش توبی زندگی می‌کردند. النور خیلی سخت کار می‌کرد. گاهی به‌عنوان پیشخدمت برای بازرگان‌ها و گاهی به‌عنوان فروشنده. اما وقتی‌که خشک‌سالی به قلمرو آن‌ها رسید، همه‌ی بازرگان‌ها آنجا را ترک کردند.

بخوانید

قصه تصویری کودکانه: فداکاری بزرگ / برای وقت خواب کودکان

قصه-تصویری-کودکانه-فارسی-فداکاری-بزرگ

توی کلبه‌ی کوچکی وسط زمینی بی آب و علف، آفتاب سوخته و بایر، پیرزن فقیری به همراه یک دختر زندگی می کردند. پیرزن، پژمرده و ترشرو بود و مدام با خودش حرف‌های مبهم می‌زد. دختر که اسمش «فینولا» بود مثل غنچه‌ی گل سرخ، شیرین و باطراوت بود.

بخوانید

قصه تصویری کودکانه: کمربند آبی / در جستجوی مادر

قصه-تصویری-کارتونی-کمربند-آبی

روزی روزگاری پسری به نام لئو در جزیره‌ی کوچک مورانا زندگی می‌کرد. لئو پسر سخت‌کوشی بود که با عمو و عمه‌اش زندگی می‌کرد. بااینکه لئو آن‌ها را خیلی دوست داشت؛ ولی در آرزوی دیدن مادرش بود. در مارانا شایعه شده بود که مادر لئو به جنگ تاریک رفته و دیگه هرگز کسی اونو ندیده...

بخوانید

قصه تصویری کودکانه: گردنبند / زنی که دوست داشت زیبا باشد

قصه-تصویری-کودکانه-گردنبند

روزگاری در کشور زیبای فرانسه زن زیبایی به نام ماتیلدا زندگی می‌کرد. او همیشه به‌ظاهر خودش اهمیت می‌داد و نگران بود که نکنه چیزهای زیبایی نداشته باشه. ماتیلدا با یک کارمند ساده به اسم ویکتور که در وزارت آموزش‌وپرورش بود و حقوق مناسبی می‌گرفت ازدواج کرده بود و سعی می‌کرد نگرانی‌های خودش را بروز ندهد.

بخوانید

قصه تصویری کودکانه: مادر واقعی کیه؟ / مهر مادری

قصه-تصویری-کودکانه-مادر-واقعی-کیه

این موضوع سال‌های خیلی دوری در کشور هند اتفاق افتاد. یک مادر جوان به همراه پسر کوچولوش باید به روستای دوری می‌رفت. برای همین باید از جنگل زیبایی عبور می‌کرد. مادر از این‌که فرزندش به خاطر شنیدن صدای پرنده‌ها هیجان‌زده بود خیلی خوشحال شده بود.

بخوانید