این داستان پسری به نام جان و دوستانشه. پدر جان تاجره ولی سارا متأسفانه پدرش را از دست داده و با مادرش که یه پرستار بچه مهربونه زندگی میکنه. پدر استیو مغازهدار درستکاریه و پدر و مادر کلر هم کشاورزان سختکوشی هستند.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : قصه تصویری
داستان کارتونی: رز آبی
روزی روزگاری در سرزمین زیبایی در چین، امپراتوری زندگی میکرد که اگرچه پیر بود، ولی مرد خوب و مهربانی بود و مردم سرزمینش دوستش داشتند. امپراتور از حکومتش راضی بود؛ اما تنها چیزی که اوقاتش را تلخ میکرد...
بخوانیدداستان کارتونی رقص پریان
در زمانهای قدیم در قلمرو کورنوال، روی تپ ای به نام «گامپ» موجودات جادویی زندگی میکردند. پیرمردها و پیرزنها قصه میگفتند که چطور در شبهای مهتابی، پریها در جشن خودشون میرقصیدند...
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: زمستان بی پایان / برای وقت خواب کودکان
روزی روزگاری در دوردستها در پای تپهای، دختری زیبایی به نام السا در دهکدهی زراعی فقیری زندگی میکرد. او با پدر و مادر ناتنیاش زندگی میکرد. اما خودش خبر نداشت.
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: ساحره ی غیرعادی / برای وقت خواب کودکان
اسم من گودی برومستره و این قصهی غیرعادی منه. حدس میزنم که شما از داستانم خوشتون بیاد. بذارید از روزی شروع کنم که به بازار رفتم تا اولین چوبدستی خودم رو بخرم. آخه من اهل شهری هستم که تمام اهالیاش ساحره و جادوگر هستند.
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: ساعت جادویی / فنی ، دختر بی نظم و مغرور / با زیرنویس انگلیسی
این داستانِ «فَنی»یه که خیلی باستعداده. ولی به طرز ناخوشایندی بینظم و حتی کمی مغروره. - تو فکر کردی کی هستی که بهم میگی بینظم و مغرور؟
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: سرزمین ایموجی ها / برای وقت خواب کودکان
به سرزمین ایموجی ها، دنیای عجیبی که ایموجی ها در آن زندگی می کنند خوش آمدید. این «خنده» است و همانطور که می بینید، همیشه داره می خنده...
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: شاهزاده عطسه / برای وقت خواب کودکان
روزی روزگاری یک پادشاه و ملکه به افتخار تعمید یافتن فرزند تازه متولد خود، پرنسس رولاندور یک جشن باشکوه برگزار کردند. این ضیافت در تالار بزرگ قلعه برگزار شد و شامل یک جشن مفصل از غذاهای متنوع مانند سوپ، کیک بود.
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: شاهزاده ماهی / برای وقت خواب کودکان
روزی روزگاری در یک سرزمین دور، پادشاه و ملکهای زندگی میکردند که تمام خوشی های دنیا را داشتند، بغیر از یکی. بله، خانوادهی سلطنتی بچه نداشتند و ملکه برای داشتن بچه، هر روز دعا میکرد.
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: شلغم غول پیکر / برای وقت خواب کودکان
روزی روزگاری زن و شوهر پیری در کلبه ای به نام عمارت ارباب زندگی میکردند. همانطور که از اسمش معلومه، اون کلبه، خانهی آقای ارباب بود. آقای ارباب مرد سالخورده و بداخلاقی بود. می پرسید چرا بداخلاق بود؟
بخوانید