بایگانی/آرشیو برچسب ها : قصه آموزنده

قصه آموزنده داوینچی: یاس سفید و توکا / چاه نکن بهر کسی، اول خودت، آخر کسی

قصه-ها-و-افسانه-های-لئورناردو-داوینچی-یاس-سفید-و-توکا

یاس سفید بیچاره دیگر بیش از این تحمل نداشت. تعداد زیادی توکای مزاحم آمده بودند و روی شاخ و برگ‌هایش نشسته بودند. آن‌ها برای میوه‌های سیاه یاس آمده بودند و با چنگال‌ها و نوکشان شاخ و برگ‌های یاس را می‌خراشیدند.

بخوانید

قصه آموزنده داوینچی: مورچه و دانه‌ی جو / پایان خوش انتظار

قصه-ها-و-افسانه-های-لئورناردو-داوینچی-مورچه-و-دانه‌ی-جو

یک دانه جو، به هنگام درو، به‌جا مانده بود و در مزرعه افتاده و در انتظار باران بود تا خودش را زیر تکه خاکی پنهان کند. مورچه‌ای پیدایش کرد، آن را برداشت، روی کولش گذاشت و به‌طرف لانه‌ی مورچه‌ها به راه افتاد

بخوانید

قصه آموزنده داوینچی: پلیکان / مادر، فداکار است

قصه-ها-و-افسانه-های-لئورناردو-داوینچی-پلیکان

لانه‌ای بود از شاخه‌های نی و سه بچه پلیکان در آن زندگی می‌کردند. مار زهردار به شکارهای ضعیفش حمله کرد، گازشان گرفت، خونشان را مکید و هر سه را کشت و درحالی‌که از این کارش بسیار راضی و خوشحال به نظر می‌رسید، تصمیم گرفت منتظر پلیکان شود.

بخوانید

قصه آموزنده داوینچی: سیلاب / نباید بیش ازآنچه در قدرتمان است، بخواهیم

قصه-ها-و-افسانه-های-لئورناردو-داوینچی-سیلاب

سیلابی بسیار جاه‌طلب، درحالی‌که فراموش کرده بود که آبش را از باران و جویبارها می‌گیرد، هوس کرد خودش را به‌اندازه‌ی یک رودخانه بزرگ کند. سرکش و پرخروش، کناره‌هایش را با پائین و بالا بردن و سرازیر کردن گود کرد.

بخوانید

قصه آموزنده داوینچی: تیغ / تنبلی و بیکاری، انسان را ضعیف و بی‌مایه می کند

قصه-ها-و-افسانه-های-لئورناردو-داوینچی-تیغ

روزگاری، تیغ قشنگی بود که در دکان کوچک یک سلمانی کار می‌کرد. یک روز که هیچ‌کس در دکان نبود، از غلافش در آمد و رفت زیر نور آفتاب نشست. وقتی دید که نور آفتاب چقدر تنش را درخشان کرده، از دیدن درخشندگی خودش مغرور شد.

بخوانید

قصه آموزنده داوینچی: گیاه و داربست / چه‌بسا چیزی به نفع تو باشد و تو ندانی

قصه-ها-و-افسانه-های-لئورناردو-داوینچی-گیاه-و-داربست

گیاهی، درحالی‌که گل‌ها و برگ‌هایش را به‌طرف آسمان بالا برده بود، از اینکه در کنارش داربستی خشن و پیر حضور داشت ناراحت بود. گیاه به او گفت: - تو خیلی به من نزدیک هستی. نمی‌خواهی کمی آن‌طرف‌تر بروی؟

بخوانید

قصه آموزنده داوینچی: شعله‌ها و شمع / عاقبت ناخوشایند جاه طلبی

قصه-ها-و-افسانه-های-لئورناردو-داوینچی-شعله‌ها-و-شمع

از یک ماه پیش، شعله‌ها در کوره‌ی شیشه‌گری می‌سوختند. یک روز شعله‌ها دیدند که روی شمعدان زیبایی، شمعی گذاشته‌اند. شمعدان به آن‌ها نزدیک شد. شعله‌ها با تمام وجودشان میل کردند که به شمع بپیوندند.

بخوانید

قصه آموزنده داوینچی: درخت شاه‌بلوط و درخت انجیر / برخورد متفاوت انسان با طبیعت

قصه-ها-و-افسانه-های-لئورناردو-داوینچی-درخت-شاه‌بلوط-و-درخت-انجیر

یک روز شاه‌بلوط، مردی را دید که از درخت انجیر بالا رفته بود. مرد، شاخه‌هایی را که انجیر داشت، به‌طرف خودش می‌کشید، میوه‌های رسیده را می‌چید، آن‌ها را در دهانش می‌گذاشت و با دندان‌هایش می‌جوید.

بخوانید

قصه های داوینچی: فیل / شناخت ویژگی های فیل از زبان لئوناردو داوینچی

قصه-ها-و-افسانه-های-لئورناردو-داوینچی-فیل

می‌گویند فیل‌ها دارای صفاتی عالیه هستند که حتی در انسان‌ها هم به‌ندرت دیده می‌شود. بسیار محتاط، وفادار و درستکارند و به آداب‌ورسوم و سنت هم توجه دارند: وقتی اول ماه می‌شود فیل‌ها به رودخانه می‌روند و خودشان را در آب آن خوب می‌شویند

بخوانید