در شهری بزرگ، پیرزنی زندگی میکرد که شبها تنها در اتاقش مینشست و به گذشته فکر میکرد. به اینکه چطور شوهر و بعد هر دو فرزندش را از دست داده است. به اینکه چطور همهی فامیل و دوستانش یکی پس از دیگری از دنیا رفتند و او را تنها گذاشتند
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : سرنوشت
قصه آموزنده داوینچی: موش، راسو، گربه / هیچکس از سرنوشت خود خبر ندارد
آن روز صبح، موش نمیتوانست از سوراخش بیرون بیاید. چون راسو بالای در سوراخش نشسته بود و میخواست لانهی موش را خراب کند. موش این دشمن بزرگ را از سوراخی باریک تماشا میکرد،
بخوانیدقصههای لافونتِن: داستان خوک و بز و بره || جدال با سرنوشت
داستان آموزنده: پیلهوری دورهگرد یک گوسفند و یک بز و یک خوک را با گاری به شهر میبرد تا در بازار آنها را بفروشد. در راه خوک سروصدا میکرد و گاه زاری و ناله مینمود، گاهی حرف پوچ میزد.
بخوانید5 داستان آموزنده درباره قرآن قضا و قدر و سرنوشت
مؤمن بداند: خدا هر تقدیری برای او کرده است از فقر و غنا و موت و حیوة و سلامتی و مرض و... همه خیر اوست.
بخوانید