توی یک مزرعهی بزرگ، یک مرغدانی بود. در این مرغدانی، جوجه کوچولویی زندگی میکرد. یک روز، جوجه کوچولو با خودش گفت: «من دیگر بزرگ شدهام. میتوانم از این مرغدانی بیرون بروم و همهجا را تماشا کنم.»
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : داستان مصور
داستان آموزنده کودکانه: قصه زندگی / زندگی باید کرد. مرگ پایان راه نیست
نی با پدر و مادر و مادربزرگش در کلبهی گرم و راحتی زندگی میکردند. کلبهی آنها روی یک تپهی صاف و شیبدار نزدیک مزرعهی ذرت قرار داشت. پاییز از راه رسیده بود و کدوتنبلها زرد شده بودند
بخوانیدداستان مصور کودکانه: پسر جنگل / موگلی، باگیرا و بالو
روزی پلنگ مهربانی به اسم باگیرا صدای عجیبی شنید. صدا از رودخانه میآمد. وقتیکه باگیرا به آنجا رفت، روی آب، قایقی کوچک و شکسته دید. توی قایق سبدی بود
بخوانیدقصه مصوّر کودکانه «گرگ مهربان» ، مهربانی با حیوانات
گرگ مهربان، داستان دوستی یک پسربچه با یک گرگ وحشی است. آنها در جنگل باهم روبرو می شوند و از آن پس باهم زندگی می کنند.
بخوانیدکتاب قصه مصور کودکانه: پاپی ، توله سگ دوست داشتنی
پاپی یک توله سگ بامزه و دوست داشتنیه که دوست داره در مزرعه گردش کنه و با حیوانات بازی کنه. حیوانات مزرعه پاپی را خیلی دوست دارند و با او بازی می کنند...
بخوانید