داستان آموزنده: یک روز عید، بُنتی همراه مادرش به خانهی زن ثروتمندی رفت. این زن ثروتمند دوست مادرش بود. بعد از سلام، دو زن همدیگر را بغل کردند و با روبوسی، عید را به هم تبریک گفتند.
بخوانیدداستان کودکانه: تبر طلایی || افسانهی چینی درباره راستگویی
افسانه چینی: یکی بود یکی نبود، روزی روزگاری پسر کوچکی به اسم «لی اکسیاسو» بود. وقتی او پنجساله بود، پدر و مادرش مردند و یتیم شد. لی پیش برادر و زنبرادرش رفت تا با آنها زندگی کند.
بخوانیدداستان زیبا و آموزنده: الاغ زیبا || ظاهر زیبا داشتن کافی نیست!
روزی روزگاری در جنگلی حیوانات زیادی زندگی میکردند که در آنجا اثری از قانون و عدالت نبود. الاغی احمق در آن جنگل زندگی میکرد که خود را بسیار دانا میدانست.
بخوانید5 داستان آموزنده درباره یقین و درجات آن
رتبه و درجات انبیاء با هم فرق میکرد، آن هم به خاطر داشتن مراتب یقین بوده است.
بخوانید5 داستان آموزنده درباره یتیم و یتیمنوازی
هرگز یتیم را میازار!
بخوانید5 داستان آموزنده درباره همنشین خوب و بد و تاثیر آن بر انسان
سزاوار نیست مؤ من در مجلسی بنشیند که اهل مجلس معصیت خدا کنند؛ و خود هم قادر بر تغییر مجلس نباشد!!
بخوانید5 داستان آموزنده درباره هدایت گمراهان و ارزش آن
ای علی اگر خدا بهوسیله تو مردی را هدایت کند برای تو بهاندازه آنچه آفتاب بر آن میتابد، خیر قرار داده است.
بخوانید5 داستان آموزنده درباره همسایه و همسایه داری
به همسایه خویشاوند و همسایه بیگانه نیکی و احسان کنید.
بخوانید5 داستان آموزنده درباره وسوسه شیطان
بگو پناه میبرم از شر وسوسه شیطانی که کارش وسوسه در دلهای مردمان است.
بخوانید5 داستان آموزنده درباره ولایت اهل بیت علیهم السلام
مؤمنان نباید کفار را دوست و ولی خود بگیرند.
بخوانید