بایگانی/آرشیو برچسب ها : اسب

قصه کودکانه: من از همه کوچک‌ترم || خیلی کوچک یعنی خیلی بزرگ!

داستان-کودک-من-ازهمه-کوچکترم

داستان کودک: یکی بود یکی نبود. توی یک مزرعۀ بزرگ، یک مرغدانی بود. در این مرغدانی، جوجه کوچولویی زندگی می‌کرد. یک روز جوجه کوچولو با خودش گفت: «من دیگر بزرگ شده‌ام. می‌توانم از این مرغدانی بیرون بروم و همه‌جا را تماشا کنم.»

بخوانید

تونکا اسب سرکش – داستان پرهیجان پسری سرخپوست و اسب وحشی در چمنزارهای داکوتا – جلد 40 کتاب های طلایی

تونکا اسب سرکش-کتاب های طلایی نوجوانان ایپابفا (10)

سرزمین داکوتا زادگاه مادری سرخ پوستان قبیله سو بود. یلوبول نوجوان سرخ پوستی است که در قبیله سو زندگی می کند. یک روز او یک اسب وحشی را شکار می کند و نامش را تونکا می گذارد. آن دو ماجراهای بسیاری دارند تا اینکه جنگ بزرگی در می گیرد...

بخوانید

کتاب قصه کودکانه: دوستی اسب و گربه ، از مجموعه داستان های مزرعه حیوانات 4

کتاب قصه کودکانه دوستی اسب و گربه برای کودکان ایپابفا

روزی روزگاری در شهری نه‌چندان دور، در مزرعه‌ای که دورتادور آن را نرده‌های چوبی قهوه‌ای‌رنگی احاطه کرده بود حیوانات زیادی زندگی می‌کردند. آن‌ها کم‌وبیش با یکدیگر دوست بودند اما بیشتر از هر چیزی دوستی میان گربه و اسب چشمگیر بود ...

بخوانید