TimeLine Layout

آبان, ۱۴۰۰

  • ۱۸ آبان

    قصه کودکانه: موشی که می‌خواست پرواز کند

    قصه-کودکانه-موشی-که-می‌خواست-پرواز-کند

    «موشی»، موشِ کوچولو و خاکستری‌رنگی است که در لانۀ قشنگی زیر یک درخت بلند چنار زندگی می‌کند. موشی هرروز مدتی را دنبال غذاهایی که دوست داشت می‌گشت؛ مثل گردوهای تازه و پنیرهای خوشمزه و خوراکی‌های دیگر و بقیه روز را می‌نشست و به پرواز پرندگان در آسمان آبی خیره می‌شد.

    بخوانید
  • ۱۸ آبان

    قصه کودکانه: جوراب فیل کوچولو کجاست؟

    قصه-کودکانه-جوراب-فیل-کوچولو-کجاست؟

    یکی بود یکی نبود، روزی از روزهای خوب و قشنگ بهاری که همه شاد و خندان بودند، فیل کوچولو گوشه‌ای نشسته بود و های های گریه می‌کرد. چون یک لنگه از جورابش را گم کرده بود و هرچه می‌گشت نمی‌توانست آن را پیدا کند.

    بخوانید
  • ۱۸ آبان

    قصه کودکانه پرستوی بداخلاق

    قصه-کودکانه-پرستوی-بداخلاق

    در یکی از روزهای قشنگ بهار، پرستوی زیبایی به جنگلی بزرگ و سرسبز رسید. پرستو از دیدن درختان بلند و شاخه‌های سبز و شکوفه‌های رنگارنگ درختان و دریاچه آبی و آرامی که در جنگل بود خیلی خوشحال شد. آن‌قدر از این جنگل خوشش آمد که تصمیم گرفت همان‌جا بماند و برای خود لانه‌ای بسازد.

    بخوانید
  • ۱۸ آبان

    قصه کودکانه پیش از خواب: پشمالو

    قصه-کودکانه-پشمالو

    یکی بود یکی نبود، بچه خرس تپل قهوه‌ای‌رنگی بود که همه او را «پشمالو» صدا می‌کردند. پشمالو بچه خرس خیلی خوبی بود. ولی یک عیب بزرگ داشت و کار بدی می‌کرد. می‌دانید کار بد پشمالو چه بود؟

    بخوانید
  • ۱۸ آبان

    قصه کودکانه پیش از خواب: کلاغ مهربان

    قصه-کودکانه-کلاغ-مهربان

    در جنگل قشنگ و سرسبزی، کلاغ مهربانی زندگی می‌کرد که قصه‌های زیادی بلد بود. هرروز، وقتی خورشید خانم از درخشیدن در آسمان خسته می‌شد و پایین و پایین‌تر می‌رفت، بچه‌های حیوانات و جوجه‌های کوچک و بازیگوش، اطراف درختی که لانۀ کلاغ روی آن بود جمع می‌شدند تا کلاغ مهربان از قصه‌های قشنگش برای آن‌ها تعریف کند.

    بخوانید
  • ۱۸ آبان

    قصه کودکانه: چی شده کرم ابریشم!

    قصه-کودکانه-چی-شده-کرم-ابریشم!

    یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود، کرم ابریشم کوچولو و قشنگی بود که احساس می‌کرد مریض شده. خیلی بی‌حال و بی‌حوصله شده بود. هر وقت که دوستانش به دیدارش می‌آمدند تا باهم بازی کنند، کرم کوچولو می‌گفت: «نه من اصلاً حوصله بازی ندارم. دلم می‌خواهد بخوابم!»

    بخوانید
  • ۱۷ آبان

    قصه کودکانه پیش از خواب: عروسک نخودی

    قصه-کودکانه-عروسک-نخودی

    مریم، دختر خوب و مهربانی است که با پدر و مادر و مادربزرگش در خانۀ کوچکی زندگی می‌کند. او هرروز با مادرش به خرید می‌رود، بعد به خانه برمی‌گردد و با اسباب‌بازی‌هایش بازی می‌کند یا به قصه‌های قشنگی که مادربزرگ تعریف می‌کند، گوش می‌دهد.

    بخوانید
  • ۱۷ آبان

    قصه کودکانه پیش از خواب: زرافه قدبلند

    قصه-کودکانه-زرافه-قدبلند

    در جنگلی قشنگ که پر بود از درخت‌های مختلف و حیوانات گوناگون، زرافه‌ای زندگی می‌کرد. حیوانات جنگل، همیشه زرافه را به خاطر گردن بلندش مسخره می‌کردند.

    بخوانید
  • ۱۷ آبان

    قصه کودکانه پیش از خواب: مسابقه نقاشی

    قصه-کودکانه-مسابقه-نقاشی

    یکی بود یکی نبود. جنگلی بود سبز سبز. در این جنگل زیبا بچه میمون شیطان و بازیگوشی زندگی می‌کرد. بچه میمون قصۀ ما آن‌قدر نامرتب و شلوغ بود که مادرش همیشه از او دلخور و عصبانی می‌شد.

    بخوانید
  • ۱۷ آبان

    قصه کودکانه: شجاع‌ترین حیوان جنگل

    قصه-کودکانه-شجاع‌ترین-حیوان-جنگل

    حیوانات جنگل بزرگ، هرسال در یکی از روزهای بهار، دورهم جمع می‌شدند تا شجاع‌ترین حیوان را از میان خود انتخاب کنند. آن روز هم که یکی از روزهای آفتابی و قشنگ بهاری بود، سروصدای حیوانات همه‌جا را پر کرده بود.

    بخوانید