روزی روزگاری بره کوچولویی بود که شاخ های درحال رشدش او را به این فکر انداخت که یک بز نر بالغ شده و می تواند از خودش مراقبت کند.
بخوانیدTimeLine Layout
بهمن, ۱۴۰۰
-
۱۵ بهمن
زیباترین شعری که سرودم: شعر عشق
عشق یعنی دو مرغ دریایی بر فراز کشاکش امواج پرگشوده به شکل پروانه در طوافی به قدمت خورشید
بخوانید -
۱۵ بهمن
آیا با سایت قصه و داستان می شود درآمدزایی کرد؟
سلام. مدیر سایت ایپابفا هستم. بعد از مدتها تصمیم گرفتم به «وبلاگ مدیر» سر بزنم و چیز تازه ای بنویسم.
بخوانید -
۱۵ بهمن
قصه کودکانه: دریاچهای پر از قو || در کنار دوستان، تنها نیستیم!
دریاچهی زیبایی بود، آبی آبی. این دریاچه کنار کوههایی پر از درختان سبز قرار داشت. توی دریاچه پر بود از ماهیهای رنگارنگ. روی دریاچه پر بود از قوهای سفید و زیبا؛ اما بین این قوهای سفید، قوی سیاه قشنگی بود که از رنگ خودش خوشش نمیآمد.
بخوانید -
۱۵ بهمن
قصه کودکانه: مداد رنگیهای دوستی || هرچه داریم، با هم قسمت کنیم!
مریم و نرگس، دو دوست کوچولو و خوب هستند که خانههایشان کنار هم قرار دارد و فقط با یک دیوار آجری کوتاه از هم جدا میشود. آنها بیشتر ساعتهای روز را باهم میگذرانند، بازی میکنند، به قصههایی که مادرانشان تعریف میکنند گوش میدهند و خانهی یکدیگر به مهمانی میروند؛
بخوانید -
۱۵ بهمن
قصه کودکانه: کتاب جنگل || ارزش کتاب، کتابخوانی و مطالعه در رشد کودک
در یک روز قشنگ بهاری، خرگوش کوچولو بهطرف خانهی جوجهتیغی میرفت که از او دو تا سیب بگیرد. توی راه آواز میخواند و با پروانهها بازی میکرد. همینطور که راه میرفت ناگهان پایش به چیزی خورد. به زمین که نگاه کرد دید یک کتاب روی زمین افتاده.
بخوانید -
۱۵ بهمن
قصه کودکانه: چطور به لانهام برسم؟ || توانایی هایت را بشناس!
توی یک بیشهی بزرگ و باصفا، روی درختی بلند که تنهی محکمی داشت، لانهی کوچکی بود که جوجه گنجشکی با پدر و مادرش در آن زندگی میکرد. جوجه گنجشک هنوز خیلی کوچولو بود و نمیتوانست پرواز کند، به همین خاطر، پدر و مادرش اجازه نمیدادند که او بهتنهایی از خانه بیرون برود.
بخوانید -
۱۵ بهمن
قصه کودکانه: نسیم و نیما || آزادی چقدر زیباست!
یکی بود یکی نبود. خانهی کوچکی بود با دو پنجرهی قشنگ و یک سقف چوبی قرمز. توی این خانه خواهر و برادری با پدر و مادرشان زندگی میکردند. اسم این خواهر و برادر نسیم و نیما بود. نسیم از نیما کمی بزرگتر بود. ولی هردوی آنها خیلیخیلی عاقل و باادب بودند.
بخوانید -
۱۵ بهمن
قصه کودکانه: فیل کوچولویی که فکر میکرد بزرگ شده || بی خبر، خانه را ترک نکنید!
«فیل کوچولو» فیل باادب و مهربانی است که با پدر و مادرش در جنگل بزرگ و سرسبزی زندگی میکند. فیل کوچولو و پدر و مادرش هرروز صبح از میان درختان و علفهای بلند جنگل میگذرند و کنار دریاچهی آرام و زیبایی میرسند.
بخوانید -
۱۵ بهمن
قصه کودکانه: مترسک مهربان || با گنجشک ها مهربان باشیم!
بابا علی پیرمرد مهربان و زحمتکشی بود که یک مزرعهی قشنگ گندم داشت. بابا علی برای گندمهایش خیلی زحمت میکشید و کار میکرد، تا آنها بهموقع بزرگ و پُردانه بشوند.
بخوانید