شادی و شقایق دو دوست بودند. یک روز آنها با مادرهایشان به پارک رفتند. آنها عجله داشتند تا پسرکوچولویی را که بادبادک داشت، ببینند؛ اما پسرک در پارک نبود.
بخوانیدقصه صوتی کودکان
قصه صوتی کودکانه: سحر کوچولو و عمه زینب / داستان یک پرستار با صدای: مریم نشیبا
عمهزینب پرستار بود. او با سحر کوچولو و مامان و باباش زندگی میکرد. عمهزینب خیلی مهربان بود. او با بیماران مهربانی میکرد. عمه وقتی به خانه میآمد، حسابی خسته بود، اما همچنان نمازش را میخواند.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: جعبهی جادویی / با صدای: مریم نشیبا
موش خاکستری رفت تا دست و صورتش رو بشوره که صدای وحشتناکی شنید. موش ترسید و فرار کرد. چون فکر میکرد یه گربهی عصبانی به خونهش حمله کرده!
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: دوستی خیلی خوبه / با صدای: مریم نشیبا
برگ توت آرامآرام تکان میخورد و صدایی از کنارش شنیده میشد. راستی، صدای چی بود؟ شاید دو تا کرم بودن...
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: پونه حرف بزن / مریم نشیبا
پدر پونه به سفر رفته بود. از وقتی پدر پونه به سفر رفته بود، پونه اصلاً حرف نمیزد. او خیلی مهربان بود و به حیوانات جنگل کمک میکرد.
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر