یک درخت نارگیل و یک درخت فندق کنار هم بودند. یک روز یک فندق و یک نارگیل از درخت افتادند و قل خوردند تا به هم رسیدند. نارگیل فکر میکرد که فندق یک نارگیل کوچک است و فندق هم فکر میکرد که نارگیل یک فندق بزرگ است.
بخوانیدقصه صوتی کودکان
قصه صوتی کودکانه: مداد رنگی ها / مریم نشیبا
توی جعبه کوچک مداد رنگیها شش رنگ کنار هم قرار داشتند. آبی، قرمز، سبز، زرد، صورتی و نارنجی. یک روز مداد رنگیها تصمیم گرفتند که باهم نقاشی بکشند بنابراین همه باهم بیرون آمدند و دست بکار شدند تا نقاشی بکشند.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: طوطی دم دراز / مهناز محمدقلی
اون هفته توی مدرسه هفتهی پرندگان بود. هفتهی مورد علاقهی من. هر روز تو کلاس اطلاعات جالبی درباره پرندگان یاد می گرفتیم. هرچیزی را که یاد گرفتم برای خانواده ام تعریف کردم. به مامان گفت: مرغ مگس خوار میتونه عقب عقب پرواز کنه!
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: دلم برایت تنگ شده! / مهناز محمدقلی
زنبور کوچولو غمگین و غصه دار به لانه برگشت و یک گوشه کِز کرد. مادرش پرسید: چیه زنبورک؟ چرا پکری؟ زنبورک گفت: «از دست کرم ابریشم نازک نارنجی قهرو» و به درخت توت خیره شد...
بخوانیدقصه صوتی قدیمی: نیم وجبی ها، سه تا خرس کوچولو / با صدای هنرمندان قدیمی
توی یک شهر قشنگ، سه تا خرس کوچولو، زبر و رنگ، تپلی مپل، خوش بر و رو، همیشه در کنار هم بودند. یار غار هم بودند. لحظه ای از هم جدا نمی شدند. بدون هم حتی آب هم نمی خوردند. اسمهاشون، خرس دانا، خرس کاری و خرس زرنگ بود. خنده رو بودند و حراف بودند. اما امروز همگی پکر بودند. از دل همدیگه بی خبر بودند...
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر