در روزگاران شاد، در فصل کریسمس، خیابانهای یک شهر خاص پر از جنب و جوش مردم و خندههای پرشور آنها بود. مثل این بود که گرمای این فصل، وارد قلبهای شاد همه شده بود....همه به جز ایتان....
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: گردنبند / زنی که دوست داشت زیبا باشد
روزگاری در کشور زیبای فرانسه زن زیبایی به نام ماتیلدا زندگی میکرد. او همیشه بهظاهر خودش اهمیت میداد و نگران بود که نکنه چیزهای زیبایی نداشته باشه. ماتیلدا با یک کارمند ساده به اسم ویکتور که در وزارت آموزشوپرورش بود و حقوق مناسبی میگرفت ازدواج کرده بود و سعی میکرد نگرانیهای خودش را بروز ندهد.
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: گلدان بنفش / با زیرنویس انگلیسی
روزی روزگاری در شهر شلوغ لندن دختر کوچولویی به نام رُزاموند زندگی میکرد. او همهی چیزهای قشنگ را دوست داشت و هیچوقت به تصمیمهای عجولانهاش اهمیتی نمیداد.
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: ماجراهای قطره کوچولو / زندگی در ژرفای اقیانوس
بیش از نیمی از سیارهی ما را آب فراگرفته. رودخانهها، اقیانوسها و جویبارها. قصهی ما هم درست از همینجا شروع میشه. در اعماق این اقیانوس یک قطره زندگی میکنه.
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: مادر واقعی کیه؟ / مهر مادری
این موضوع سالهای خیلی دوری در کشور هند اتفاق افتاد. یک مادر جوان به همراه پسر کوچولوش باید به روستای دوری میرفت. برای همین باید از جنگل زیبایی عبور میکرد. مادر از اینکه فرزندش به خاطر شنیدن صدای پرندهها هیجانزده بود خیلی خوشحال شده بود.
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: مرهم پری / پرستار مهربان
مارگا گودی پرستاری بود که از افراد مریض و نوزادان پرستاری میکرد. نیمههای یک شب از خواب بیدار شد و وقتی به طبقهی پایین رفت، مرد غریبهای را دید که ازش خواست تا به خانهاش بیاد؛ چون همسرش مریض بود و نمیتوانست از بچه مواظبت کند.
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: نقاش نابینا
روزی روزگاری در شهری کوچک یک زوج جوان به نامهای استنلی و مگان زندگی میکردند. استنلی نقاش بود و نقاشیهایش را توی بازار میفروخت؛ اما کارهای او فروش خوبی نداشت و برای همین، بهسختی پول درمیآورد.
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: نیکسی برکه آسیاب / داستان یک صدای ترسناک
روزی روزگاری در نزدیک یک دهکده برکهای بود که یک نیکسی (پری آب) در کنار آن زندگی میکرد. در آن دهکده مرد جوانی به نام آرتور به همراه همسرش آبیگیل زندگی میکرد. پری آب هر شب به خواب آرتور میرفت و با صدایی ترسناک از او میخواست که به سوی او برود
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: وایولت / مرهم عشق
روزی روزگاری توی یک سرزمین خیلی دور مردی با سه دخترش رُز (گل سرخ)، پینک (صورتی) و وایولت (بنفشه) زندگی میکرد. هر سهی آنها خیلی خوشگل بودند؛
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: هیولای سه سر
روزی روزگاری در یک سرزمین دور، شاهزادۀ جوانی به اسم «اِدریک» زندگی میکرد. اون کرامتی داشت که میتونست، ارواح، پریها و موجودات جادویی مختلفی رو ببینه که دیگران نمیتونستند. حتی میتونست با حیوونها هم حرف بزنه...
بخوانید