در زمانهای قدیم کچلی با ننهی پیرش زندگی میکرد. خانهشان حیاط کوچکی داشت با یک درخت توت که بز سیاه کچل پـای آن میخورد
بخوانیددنیای نوجوانان
داستان اولدوز و عروسک سخنگو / قصههای صمد بهرنگی
بچهها، سلام! من عروسک سخنگوی اولدوز خانم هستم. بچههایی که کتاب «اولدوز و کلاغها» را خواندهاند مـن و اولـدوز را خوب میشناسند.
بخوانیدداستان اولدوز و کلاغها / قصههای صمد بهرنگی
بچهها، سلام! اسم من «اولدوز» است. فارسیاش میشود: «ستاره». امسال ده سالم را تمام کردم. قصهای که میخوانید قسـمتی از سرگذشت من است.
بخوانیدقصه ماهی سیاه کوچولو / نوشته صمد بهرنگی # شهامت_تغییر
شب چله بود. ته دریا ماهی پیر دوازده هزارتا از بچهها و نوههایش را دور خودش جمع کرده بود و برای آنها قصه میگفت
بخوانیدداستان یوسف و زلیخا / قصههای قرآن برای نوجوانان
یک روز یوسف به پدرش گفت: پدر، من خواب دیدم، یازده ستاره و ماه و خورشید برایم سجده میکردند.
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر