تبلیغات لیماژ بهمن 1402
قصه آموزنده کودکانه «فسقلی» - بچه باید حرف‌شنو باشه! 1

قصه آموزنده کودکانه «فسقلی» – بچه باید حرف‌شنو باشه!

قصه کودکانه فسقلی پسر بندانگشتی-ارشیو قصه و داستان ایپابفا

فسقلی

قصه‌نویس: حمید عاملی
نگارش، بازخوانی، بهینه‌سازی تصاویر و تنظيم آنلاين: آرشیو قصه و داستان ايپابفا
یادداشت: این قصه حاوی صحنه خشن کشتن گرگ است و ممکن است برای بعضی کودکان مناسب نباشد.

پست جداکننده نوشته-به نام خدا-بسم الله الرحمن الرحیم -آغاز داستان در سایت ایپابفا

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان، توی زمین و آسمان هیچ‌کس نبود. در روزگاران خیلی قدیم در شهری از شهرهای خاورزمین، زن‌وشوهری زندگی می‌کردند که به علت نازا بودن زن صاحب اولاد نشده بودند.

روزی زن نازا به شوهرش گفت: «بزرگ‌ترین آرزوی من داشتن یک فرزند است» و سپس آهي کشید و سر به آسمان بلند کرد و ادامه داد: «خدايا لطفی کن و به من فرزندی عطا فرما، فرزندی که حتى به‌اندازه یک وجب و یا نصف آن باشد.»

هنوز چند ماهی نگذشته بود که زن نازا حامله شد و فرزندی به دنیا آورد، فرزندی که بسیار کوچک و ریز بود و قدش حتی به یک وجب هم نمی‌رسید.

زن و شوهرش اسم فرزند تازه به دنیا آمده خود را به خاطر کوتاهی و کوچکی بیش‌ازحدش «فسقلی» گذاشتند.

فسقلی اصلاً بزرگ نشد و بعد از چند سال بازهم به همان قد و اندازه باقی ماند.

قصه کودکانه فسقلی پسر بندانگشتی-ارشیو قصه و داستان ایپابفا

کار فسقلی از صبح تا شب در خانه ماندن، بازی کردن و از لیوان و فنجان و کاسه بالا رفتن و پائین آمدن بود.

زن و شوهر، فسقلی را خیلی دوست داشتند و بسیاری از اوقات بیکاری کنار او می‌نشستند و بازی و شیرین‌کاری‌های او را تماشا می‌کردند.

مادر فسقلی همیشه به او می‌گفت: «تو حق نداری هیچ‌وقت تنها از خانه خارج شوی؛ زیرا ممکن است که زیردست و پا له شوی.» و فسقلی هر وقت که از بازی کردن در لابه‌لای فنجان‌ها و لیوان‌ها خسته می‌شد به باغچه حیاط خانه‌شان می‌رفت و خود را به شاخه‌های گل‌ها آویزان می‌کرد و تاب می‌خورد. یک روز پدر و مادر فسقلی هرچه که او را صدا زدند جوابی نشنیدند و چون ترسان و هراسان برای یافتن او به حیاط خانه آمدند فسقلی را دیدند که لای صدف خالی یک حلزون به خواب رفته بود.

قصه کودکانه فسقلی پسر بندانگشتی-ارشیو قصه و داستان ایپابفا

مادر فسقلی با عصبانیت گفت: «مگر صدبار به تو نگفتم بدون اجازه من جایی نرو.»

فسقلی حرف‌نشنو روزی بدون اجازه پدر و مادرش از خانه خارج شد و برای بازی به‌طرف جنگل کنار خانه‌شان رفت و در آنجا مشغول بازی شد.

اما هنوز چنددقیقه‌ای از بازی فسقلی نگذشته بود که ناگهان چشم گرگ گرسنه‌ای به او افتاد. فسقلی که از دیدن گرگ خیلی ترسیده بود فریادی کشید و پا به فرار گذاشت؛ اما گرگ گرسنه که هم از فسقلی بزرگ‌تر بود و هم از او خیلی تندتر می‌دوید با یک پرش خود را به آن بچه حرف‌نشنو رسانید و در یک‌چشم برهم زدن او را گرفت قورت داد و فسقلی هم لحظه‌ای بعد خود را درون شکم گرگ یافت.

قصه کودکانه فسقلی پسر بندانگشتی-ارشیو قصه و داستان ایپابفا

فسقلی آن‌قدر کوچولو بود که گرگ نتوانست او را زیر دندان‌های تیز خود جویده و ریزریز کنند. یعنی او را درسته قورت داد.

فسقلی وقتی داخل شکم گرگ شد شروع به تقلا و جست‌وخیز نمود و مرتب خود را به چپ و راست می‌زد و با صدای بلند پدر و مادرش را صدا می‌زد.

گرگ به خاطر وجود فسقلی در شکمش به‌قدری ناراحت شده بود که بی‌اختیار به این‌طرف و آن‌طرف می‌دوید و زوزه می‌کشید و چون در اتاق پدر و مادر فسقلی باز بود گرگ داخل اتاق شده، در مقابل آن‌ها خشکش زد.

قصه کودکانه فسقلی پسر بندانگشتی-ارشیو قصه و داستان ایپابفا

پدر و مادر وقتی صدای فریاد فرزندشان را در شکم گرگ شنیدند با ساطور و تبر به جان گرگ افتادند و او را کشتند و بعد از پاره کردن شکم گرگ، فسقلی را زنده بیرون آوردند.

فسقلی وقتی از شکم گرگ بیرون آمد با صدای بلند زد زیر گریه. پدر و مادر فسقلی او را به حمام برده و شستند و بعد لباس‌هایش را هم عوض کردند.

فسقلی ماجرای گرفتار شدنش را برای پدر و مادر خود تعریف کرد. مادر با اعتراض از فسقلی پرسید که چرا به سفارش او توجهی نکرده و بی‌اجازه از خانه خارج‌شده و ادامه داد که اگر گرگ سراسیمه و هراسان به اتاقشان نمی‌آمد چه‌بسا که او بعد از چند دقیقه در شکم گرگ خفه‌شده و مرده بود.

قصه کودکانه فسقلی پسر بندانگشتی-ارشیو قصه و داستان ایپابفا

فسقلی از پدر و مادر خود معذرت خواست و قول داد که دیگر هیچ‌گاه تنها و بدون اجازه از خانه خارج نشود و از آن روز بود که فسقلی پسری خوب و حرف‌شنو شد.

قصه کودکانه فسقلی پسر بندانگشتی-ارشیو قصه و داستان ایپابفا

پایان

کتاب قصه «فسقلی» توسط گروه قصه و داستان ايپابفا از روي نسخه اسکن چاپ، تايپ، بازخوانی و تنظيم شده است.


لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=12816

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *