سالها پیش، پسری بود به اسم پیتِر. او پسر آرامی بود و به همهی موجودات، خصوصاً به حیوانات و پرندگان جنگل خیلی علاقه داشت. بارها پیش آمده بود که بال شکستهی پرندهای را درمان کرده بود و یا گورکنی را از توی تله نجات داده بود.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : مهربانی
داستان زیبا و آموزنده: شاهزاده و روباه || قصه شب برای کودکان
روزی روزگاری در شهری بزرگ، پادشاهی زندگی میکرد که خداوند به او پسری داد؛ اما چند روزی از تولد فرزندش نگذشت که پادشاه همسرش را از دست داد.
بخوانیدداستان زیبا و آموزنده: دو درخت همسایه || باهم مهربان باشیم!
در یک باغچه کوچک، دو درخت زندگی میکردند. یکی درخت آلبالو و دیگری درخت گیلاس. این دو تا همسایه باهم مهربان نبودند و قدر هم را نمیدانستند، بهار که میرسید شاخههای این دو تا همسایه پر از شکوفههای قشنگ میشد.
بخوانیدداستان زیبا و آموزنده: آزادی پروانه || با جانداران مهربان باشیم!
بهار بود، پروانههای قشنگ و رنگارنگ در باغ پرواز میکردند. حسام، پسر کوچولوی قصهی ما توی این باغ، لابهلای گلها میدوید و پروانهها را دنبال میکرد.
بخوانیدداستان مصور کودکانه: شکار و شکارچی || پاداش خوبی کردن
در زمانهای قدیم صیادی بود که پرندگان را شکار میکرد و آنها را در بازار میفروخت. روزی، صیاد برای شکار از خانه بیرون رفت. او جای مناسبی را پیدا کرد، دامش را روی زمین پهن کرد و طعمهای کنار آن گذاشت، سپس پشت تختهسنگی مخفی شد.
بخوانید