ویدیو

قصه تصویری کودکانه: عشق بی قید و شرط خواهر

قصه-تصویری-کودکانه-عشق-بی-قید-و-شرط-خواهر

روزی روزگاری در شهر کوچکی در دوردست‌ها، دو یتیم با نام‌های النور و برادرش توبی زندگی می‌کردند. النور خیلی سخت کار می‌کرد. گاهی به‌عنوان پیشخدمت برای بازرگان‌ها و گاهی به‌عنوان فروشنده. اما وقتی‌که خشک‌سالی به قلمرو آن‌ها رسید، همه‌ی بازرگان‌ها آنجا را ترک کردند.

بخوانید

قصه تصویری کودکانه: فداکاری بزرگ / برای وقت خواب کودکان

قصه-تصویری-کودکانه-فارسی-فداکاری-بزرگ

توی کلبه‌ی کوچکی وسط زمینی بی آب و علف، آفتاب سوخته و بایر، پیرزن فقیری به همراه یک دختر زندگی می کردند. پیرزن، پژمرده و ترشرو بود و مدام با خودش حرف‌های مبهم می‌زد. دختر که اسمش «فینولا» بود مثل غنچه‌ی گل سرخ، شیرین و باطراوت بود.

بخوانید

قصه تصویری کودکانه: کمربند آبی / در جستجوی مادر

قصه-تصویری-کارتونی-کمربند-آبی

روزی روزگاری پسری به نام لئو در جزیره‌ی کوچک مورانا زندگی می‌کرد. لئو پسر سخت‌کوشی بود که با عمو و عمه‌اش زندگی می‌کرد. بااینکه لئو آن‌ها را خیلی دوست داشت؛ ولی در آرزوی دیدن مادرش بود. در مارانا شایعه شده بود که مادر لئو به جنگ تاریک رفته و دیگه هرگز کسی اونو ندیده...

بخوانید