پوپول وُه
کتاب مقدس قوم مایا
ترجمه هادی قربانی
مدیر سایت ایپابفا
www.epubfa.ir
فهرست مطالب
یادداشت مترجم:
این نوشته جزو آثار متنی مترجم (مدیر سایت ایپابفا) است و هیچ نسخه دیگری از آن به زبان فارسی وجود ندارد. این متن نخستین ترجمه فارسی از کتاب «پوپول وُه» است و انحصاراً در سایت ایپابفا (سایت اصلی مترجم) منتشر می شود و صرفاً جهت استفاده رایگان عرضه شده است.هرگونه استفاده تجاری یا کپی برداری بدون ذکر منبع و نام مترجم ممنوع می باشد.
آغاز پوپول وه
بخش اول
چنین است ابتدای کلام عتیق در این مقام که کیچه خوانند. در اینجا کلام عتیق را که قوه و منشأ جمیع افعال حصار کیچه، در میان مردمان قوم کیچه است منقور و مثبوت خواهیم کرد.
و دراینجا بر ذمه ماست عرضه و افشا و شرح اینکه اشیا چگونه در تاریکی بود و به روشنایی درآمد
به ید خالق، مثال آفرین، موسوم به زاینده، والد
خوناخپو پوسوم، خوناخپو کایوت،
گراز بزرگ سپید، گراز دراز خرطوم،
افعی پردار فرمانروا،
قلب دریاچه، قلب دریا،
آفریننده گستره سبز زمین
آفریننده گنبد آبی آسمان که چنین خوانده میشوند، چنین نیز نامیده میشوند و بدین نامها نیز موصوف هستند،
آن قابله، آن زواج آفرین
موسوم به اشپیاکوک، إشموکانه،
آن مدافع، آن پاسدار
دوبار قابله، دوبار زواج آفرین،
که در گفتار کیچه گفته میشود.
علت همه چیز به ید ایشان بود و با وجود منور و کلمات منور [خویش] چنین نیز کردند.
و اینک در میانه ابلاغ [رسالت] خداوند در قلمرو مسیح دراینباره خواهیم نوشت. آن [کلام عتیق] را هویدا میسازیم چرا که دیگر جایی نیست که در آن دیده شود «کتاب شورا»،
جایی نیست که [در آن] دیده شود «نور مقتبس از ماوراء دریا»
[که] شرح «ارضنا فی الظلمات» [است]جایی نیست که [در آن] دیده شود «فجرحیات» که بدین نام خوانده میشود. کتاب جبلُی و مکتوب عتیق موجود است لیکن هر کس آن را بخواند و در آن تأمل نماید روی خویش را پنهان دارد. مفصل است انشاء و شرح آفرینش آسمان و زمین در این کتاب:
آفرینش چهار کران آن، آفرینش چهار گوشه آن،
اندازه گیری و چهار میخ کوبیدن آن،
دو نیم کردن ریسمان و گسترانیدن آن
در آسمان و روی زمین،
در چهار کران، در چهار گوشه، بدانسان که گفته میشود،
به ید خالق، مثال آفرین،
مادر و پدر حیات و بشر،
دهنده بازدم، دهنده قلب،
آنکه در پرتو ابدی، زاینده و پرورنده کسانی است که در روشنی زادهاند، در روشنی فرزند شدهاند.
فکور، عالم به همه چیز، به هرچه هست:
به آسمان و زمین، به دریاچه و دریا.
این است شرح آن، بدینسان که هست:
کنون [آبها] هنوز مواج است، اینک هنوز پرنجواست، هنوز پرآه است، هنوز پرزمزمه است و [هنوز] در زیر آسمان، تهی است.
چنین است نخستین کلمات، نخستین شرح فصاحت:
هنوز نه انسان هست، نه حیوان، نه پرنده، نه ماهی، نه خرچنگ، نه درخت، نه صخره، نه گودال، نه دره، نه دشت، نه جنگل. تنها آسمان تهی پدیدار است، روی زمین آشکار نیست. تنها دریا در زیر آسمان، کرانه گسترده است. هنوز هیچ چیزی با هم جمع نشده است. در آرامش است؛ چیزی تکان نمیخورد. سست و بی حرکت است، در زیر آسمان در آرامش است.
هرچیز که ممکن الوجود است هنوز در جای خویش نیست: تنها دریای گسترده، تنها دریای آرام، تنها دریا کرانه گسترده است.
هرچیزکه ممکن الوجود است هنوز در جای خویش نیست: تنها صدای نجوا و امواج در ظلام، در شب. تنها خالق، تنها مثال آفرین، افعی پردار فرانروا، زایندگان، والدان در آب هستند، نوری درخشان هستند. آنان در آنجایند، پوشیده در پرهای مرغ کتسال، در سبز و آبی. از همین روست نام «افعی پردار». آنان در عین ذات خویش، علیمان بزرگ هستند، فکوران بزرگ.
به یقین آسمان هست و «قلب آسمان» هم هست. این است نام ایزد که چنین گفته میشود.
و آنگاه کلام قلب آسمان در رسید، او بدینجا به نزد افعی پردار فرمانروا آمد، در اینجا در این سیاهی، در فجر قریب. او با افعی پردار سخن گفت و آنها تکلم کردند، سپس اندیشه کردند، سپس اندیشناک شدند. آنان با هم متفق شدند، هم کلام و همرای شدند. پس روشن شد، سپس در روشنایی به توافق رسیدند و آنگاه بشریت روشن شد، آن هنگام که آنان بالندگی و زایش درختان، بوتهها و بالندگی حیات و بشر را در سیاهی، در فجر قریب بارور شدند و همه بخاطر «قلب آسمان» موسوم به خوریکانه. نخست خوریکانه آذرخش میآید، دوم، نوزاده آذرخش است و سوم، خام آذرخش.
پس ایشان سه تن بودند که در سیرت «قلب آسمان»، به نزد افعی پردار فرمانروا آمدند، در آن هنگام که فجر حیات بارور میشد.
«[بذر حیات] چگونه پاشیده شود، [فجر آن] چگونه دمیده شود؟ چه کسی رازق باشد، چه کسی روزی دهنده باشد؟»
ایشان گفتند: «چنین بادا!، تأمل کنید: آبها از جای خویش رانده شود، آب ها برای تشکیل صفحه و صفه زمین تهی شود، آنگاه است که هنگامه پاشیدن [بذر] و دمیدن فجر آسمان و زمین فرا میرسد. لیکن تا ظهور مخلوق بشری، مثال بشری، آفرینش ما، مثال آفرینی ما را هیچ روز بلند و حمد تابناکی نخواهد بود.»
و آنگاه زمین به امر ایشان برخاست، تنها کلام ایشان بود که زمین را پدید آورد. ایشان برای تشکیل زمین گفتند «زمین». ناگهان زمین همچون ابر، همچون مه به هوا برخاست و شکل پذیرفت و از هم باز شد. سپس کوهها از آب جداشدند، کوههای بلند جملگی به یکباره پدیدار شدند. ایشان تنها با روح عبقری خویش، تنها با تیغه بران خویش کوه و دشت را بارور شدند و روی زمین به یکباره با درختزارهای سرو و کاج پوشیده شد.
و این کار افعی پردار را خوشایند آمد:
ایشان گفتند «آمدن شما که «قلب آسمان» هستید نیکو بود ای خوریکانه، ای نوزاده آذرخش، ای خام آذرخش.» و نخست زمین شکل یافت، کوه و دشت. مجاری آب گسسته شد؛ شاخابههای آن راه پرپیچ و خم خویش را در میان کوهها در پیش گرفت. با پدیدار شدن کوههای بزرگ، آبها تقسیم شد.
اینگونه بود شرح آفرینش زمین در آن هنگام که پدیدار شد به ید قلب آسمان، قلب زمین که چنین نامیده میشوند چرا که ایشان پیش از همه بدان اندیشه کردند. آسمان جدا گشت و زمین در میانه آبها نهاده شد. چنین بود تدبیر ایشان آن زمان که اندیشه کردند، آن زمان که اندیشناک تکمیل آفرینش خود شدند.
اینک آنان [آفرینش] جانوران کوهی، همه پاسداران جنگل و موجودات کوهستان را تدبیر کردند: گوزن، پرندگان، یوزپلنگ، پلنگ، افعی، مار زنگی، زردنیش، حافظان بوتهها.
زاینده، والد تکلم میکند:
«از چه روی این نجوای بیهوده؟ چرا تنها صدای خش خش برگها در زیر درختان و بوتهها باشد؟»
دیگران گفتند «به راستی بهتر است که حافظانی داشته باشند.» بلافاصله با اندیشه و نطق ایشان، گوزن و پرندگان پدیدار شدند.
و آنگاه ایشان به گوزن و پرندگان لانه و آشیان دادند.
بدانها گفتند: «شما ای گوزنان، در امتداد رودخانهها، در درهها بخسبید. همینجا در میان دشتها، بیشه زارها، در جنگلها باشید و بر شمار خویش بیافزایید. شما بر چهار پای خویش ایستاده و گام برخواهید داشت.»
پس آنگاه آشیانه پرندگان، از کوچک و بزرگ را ساختند.
با گوزنها و پرندگان گفتند «شما ای پرندگان نفیس، آشیانه هاتان، خانه هاتان در میان درختان، در بوتههاست. در آنجا بر شمار خویش بیافزایید، در آنجا پراکنده شوید، در میان شاخههای درختان، در میان شاخ بوتهها.»
پسازآنکه کار به سرانجام رسید جانوران جملگی جایگاهی برای خواب و جایگاهی برای قرار یافتند. از همین روی است که آشیان جانوران بر روی زمین است، همانسان که موهبت زاینده والد است. اینک تدبیر کار گوزنان و پرندگان به سرانجام رسیده بود.
و آنگاه آفریدگار، نقش آفرین، زاینده، والد با گوزنان و پرندگان گفت:
«نطق کنید، تکلم نمایید. ننالید، فریاد نکنید. تلطف کرده، هریک با هم در هر نوع، در هر گروه با هم نطق کنید.» چنین گفتند با گوزن، پرندگان، یوزپلنگ، پلنگ و افعی.
ایشان با جانوران گفتند «اینک نام ما را یاد کنید، ما را ستایش کنید. ما شما را مادریم، ما شما را پدریم. اینک چنین تکلم نمایید:
«خوریکانه،
نوزاده آذرخش،
خام آذرخش،
قلب آسمان، قلب زمین،
آفریدگار، مثال آفرین،
زاینده، والد»
تکلم کنید، ما را نماز برید، حافظ روزهای ما باشید ». لیکن چنان نشد که جانوران چونان آدمیان تکلم کنند. آنان فقط صیحه میکشیدند، فقط بلبله میکردند، فقط زوزه میکشیدند. پیدا نبود که با چه زبانی تکلم میکنند. هر یک آوایی دگرگونه داشت. چون آفریدگار مثال آفرین اصوات را بشنود، ایشان با خویش گفتند:
«نیکو نیست آفرینش جانوران، چرا که جانوران تکلم نکردهاند.» زایندگان و والدان در میان خویش گفتند «چنان نشد که اسماء ما بر زبان جاری شود. از آن رو که ما بناگر و پیکرآفرین ایشانیم، امر ایشان نیکو نیست.»
پس با جانوران گفتند:
«بی گمان باید دگرگونه شوید. از آن رو که سرانجام کار نیکو نبود و شما تکلم نکردید، ما کلام خویش را عوض کردیم:
«آنچه خوراک شماست، آنچه میخورید، هرآنجا که در آن میخسبید، هر آنجا که در آن قرار مییابید، هرآنچه از بهر شماست در درهها ها و جنگلها خواهد بود. اگرچه نشد که شما روزهای ما نگاه دارید و ما را نماز و پرستش برید لیکن نگهبانان روز و ستایشگرانی که در آینده خواهیم آفرید را چنین توانایی خواهد بود. چنین باشد که به امر خلقت خویش گردن نهید، چنین باشد که گوشت شما را بخورند.
«چنین بادا، چنین بادا آفرینش شما». چنین سخن رفت با جانوران روی زمین، از خرد و کلان، آن زمان که جانوران را فرمان دادند.
و آنگاه ایشان اراده کردند فرصت خویش را دوباره امتحان کنند، خواستند دوباره آزمایش کنند و اراده کردند که دوباره برای حفظ ایام، اسبابی فراهم کنند. ایشان ذکر خویش را درمیان جانوران نشنیده بودند. آفرینش ایشان بی ثمر و نارسا بود.
پس گوشتشان حقیر شد، جانوران روی زمین کار میکردند، خورده میشدند، کشته میشدند.
دوباره هنگامه امتحان آفرینش انسان فرا میرسد،
هنگامه نقش آفرینی انسان به ید افریدگار نقش آفرین زاینده والد:
«بی گمان باید دوباره امتحان کرد. هنگامه زرع و فجر نزدیک است. از همین روی باید منعم و مراقبی[1] خلق کنیم. وگرنه چگونه ناممان به دعا برده شود و یادمان بر زمین مذکور شود؟ ما تلاش نخستین خویش در آفرینش مخلوق و مثال خویش را به عمل آوردهایم لیکن آشکار شد که ایشان حفظ ایام ما نمیکنند، حمد و ثنای ما نمیکنند.»
ایشان گفتند «پس اینک بیایید حامد و مکرم و منعم و مراقبی خلق کنیم.»
پس هنگامه بنا و خلق با خاک و گل فرا میرسد. ایشان جسدی ساختند اما به منظرشان نیکو نبود. چرا که تنها از هم مجزا میگشت، تنها در هم فرو میریخت، تنها سست بود، تنها نرم بود، تنها متلاشی میشد، تنها حل میشد. سر آن نیز نمیچرخید. چهره او تنها [به یک سوی] متمایل بود، چهره او تنها در هم کشیده بود. نمیتوانست به اطراف بنگرد. نخست تکلم میکرد اما کلامش بی معنا بود. به تندی در آب حل میشد.
پس آنگاه بناگر پیکرآفرین گفت «این جسد ماندگار نیست. گویی که اندک اندک تحلیل میرود، پس بادا که تنها تحلیل رود. نه یارای رفتن دارد و نه یارای توالد، پس بادا که تنها اندیشهای باشد.» چنین گفتند ایشان.
پس آنگاه آن را پاره پاره کردند، دوباره مخلوق و مثال خویش را حقیر کردند. ایشان دوباره با هم تکلم کردند و گفتند:
«چه باید بیافرینیم که نیکو باشد که در حفظ ایام ما و پرستش ما خویش توفیق یابد؟» پس دوباره تدبیر کردند:
بناگر و پیکرآفرین با خویش گفتند: «تنها به اشپیاکوک، اشموکانه، خوناخپو پوسوم، خوناخپو کایوت خواهیم گفت که شمارش ایام و شمارش آجال را امتحان کنند.». پس آنگاه اشپیاکوک را، اشموکانه را نیایش کردند.
پس هنگامه خواندن اسماء کسانی فرا میرسد که اوسط کاهنان هستند: «بزرگ مادر روز، بزرگ مادر روشنی» بدانسان که خالق مثال آفرین ایشان را نامید. اینها هستند اسماء اشپیاکوک و اشموکانه.
چون خوریکانه با افعی پردار فرمانروا تکلم کرد، ایشان با حافظان ایام، پیشگویان و کاهنان اوسط دعا کردند:
«هنوز مانده است که دریابیم، هنوز مانده است که کشف کنیم چگونه انسانی را نقش زنیم، چگونه از نو انسانی را، منعمی را، مراقبی را بنا نهیم تا به سویمان دعا کنند تا ما را بشناسند: اجر ما با کلمات ادا میشود.»
ای قابله، ای زواج آفرین،
ای بزرگ مادر ما، ای بزرگ پدر ما،
اشپیاکوک، اشموکانه،
بادا که آفرینش انسان، نقش انسان، سیمای انسان، توده انسان
مایه زرع باشد، مایه فجر نیایش ما، روزی ما و شناخت ما باشد.
چنین بادا، محقق کنید اسماء خود را:
ای خوناخپو پوسوم، ای خوناخپو کایوت،
دوبار زاینده، دوبار والد،
گراز بزرگ، خنزیر بزرگ،
گوهرتراش، گوهرشناس،
بُرنده چوب، درودگر،
آفریننده گستره سبز زمین
آفریننده گنبد آبی آسمان
آفریننده بخور، هنرور دانشور،
بزرگ مادر روز، بزرگ مادر روشنی،
شما را از برای کار و تدبیر خویش خواندهایم. دستان خویش را بر فراز دانههای ذرت، بر فراز دانههای درخت مرجان به حرکت درآورید، کنون چنین کنید تا آشکار شود آیا باید که دهان و چهرهای از چوب بتراشیم » ایشان به حافظان ایام گفتند.
سپس هنگامه عاریت و شمارش ایام فرا میرسد. دست بر فراز دانههای ذرت، بر فراز دانههای مرجان، بر فراز روزها و آجال به حرکت در میآید.
پس یکی از ایشان که بزرگ مادر و دیگری که بزرگ پدر بود با ایشان تکلم کردند.
این است بزرگ پدر، این است ارباب دانههای مرجان، نام او اشپیاکوک.
و این است بزرگ مادر، حافظ یوم، پیشگویی که در ورای دیگران قائم است. نام او اشموکانه.
و ایشان همانگونه که روزها را ترتیب میدادند گفتند:
«بادا که هویدا شود، بادا که مکشوف شود،
تکلم کنید، گوشهای ما میشنود،
باشد که نطق کنید، باشد که تکلم کنید،
همینک بیابید آن چوب را که اسباب نقر و حکاکی
آن بناگر پیکرآفرین است.
این است آیا آن منعم مراقبی که در هنگام زرع و فجر پدیدار خواهد شد؟
ای شما دانههای ذرت، ای شما دانههای مرجان،
ای شما ایام، ای شما آجال. »
ایشان به دانههای ذرت، به دانههای مرجان، به ایام و آجال گفتند «باشد که کامیاب شوید، باشد که درست باشید.» ایشان گفتند «ای شما قلب آسمان که در بلندا هستید، شرمگین باشید: در برابر دهان و وجه افعی پردار فرمانروا نیرینگ نکنید.» سپس به اصل کلام پرداختند:
«نیکوست که آدمکها و پیکرههای چوبی سخنگوی سخن پرداز شما بر روی زمین پدیدار شوند.»
آنان پاسخ گفتند «چنین بادا.» ایشان به یک آن تکلم کردند و چنین شد: آدمکها و پیکرههای چوبی با شمایل بشری و نطق بشری [پدیدار شدند.]
چنین بود خلقت مردمان روی زمین.
این آدمکها، پیکرههای چوبی، موجود شدند، فراوان شدند، دختر آوردند، پسر آوردند؛ اما نه چیزی در قلبشان بود و نه چیزی در ذهنشان و نه یادی از صانع بناگر خویش داشتند. ایشان فقط به هر جای که میخواستند میرفتند و گام میزدند. کنون ایشان قلب آسمان را یاد نمیکردند.
و بدینسان چنان شد که ایشان تنها آزمایش و تنها پیکرههایی شبه بشری بودند. نخست تکلم میکردند اما چهره هاشان خشک بود. دست و پاهایشان هنوز نمو نیافته بود. نه خون داشتند و نه خوناب. نه عرق داشتند نه چربی. سیمایشان خشک و چهره هاشان زمخت بود. آنان دست و پاهای خویش را شلاق گونه می جنباندند، بدنهاشان بدشکل بود.
و بدینسان ایشان در برابر خالق مثال آفرینی که بدیشان ولادت و قلب داده بود کار شایانی نکردند. آنان نخستین مردمان پرشمار روی زمین بودند.
دوباره هنگامه تحقیر، انهدام و تخریب فرا میرسد. آدمکها، پیکرههای چوبی، در طوفانی که قلب آسمان مقدر کرده بود کشته شدند. طوفانی عظیم به پا شد. طوفان بر سر آدمکها، بر سر پیکرههای چوبی نازل شد.
خالق مثال آفرین، جسم مردان را از چوب درخت مرجان تراشیده بود. خالق مثال آفرین برای خلقت جسم زن، به مغز نی نیاز داشت. آدمکها توانمند نبودند و در برابر بناگر پیکرآفرین که ایشان را ساخته و به عرصه وجود آورده بود تکلم نمیکردند، پس در طوفان کشته شدند و امرشان به آخر رسید:
بارانی از صمغ از آسمان نازل شد.
کسی به نام چهره خراش[2] آمد و چشمها شان را از حدقه درآورد.
سپس خونگیرِ ناگهانی آمد و سرهایشان را زد.
سپس پلنگ کوبنده آمد و گوشتهاشان را خورد.
سپس پلنگ درنده آمد و شکمهاشان را درید.
استخوانها و پیهایشان کوفته و استخوانهایشان خرد و سوده شد. چهره هاشان خرد شد چرا که در برابر مادر و پدرشان، قلب آسمان که موسوم به خوریکانه است شایسته نبودند. زمین از این روی تیره شد. باد و باران سیاه آغازیدن گرفت، تمام روز باران و تمام شب باران. جانوران کوچک و بزرگ به خانههایشان وارد شدند. چهره هاشان با چیزهای چوبی و سنگی خرد شد. همه چیز به نطق آمده بود: کوزه آبشان، تابه نان ذرتشان، بشقاب هاشان، دیگ غذاشان، سگهاشان، سنگ آسیابشان، هر چه بود و نبود چهره هاشان را خرد کرد. سگها و بوقلمونهاشان بدیشان میگفتند:
«شما ما را دردمند میکردید، ما را میخوردید اما کنون ما هستیم که شما را میخوریم.» و سنگ آسیاب میگفت:
«ما بخاطر شما نابود میشدیم،
هر روز، هر روز،
در روشنی، در تاریکی تا ابد.
غیژژژژغیژژژژژ
غژژژژغژژژژ
چهرههای ما بخاطر شما صاف شده است. این همان کاری است که در ابتدا برای شما میکردیم، در آن هنگام که شما هنوز انسان بودید لیکن امروز به قدرت ما پی خواهید برد. ما گوشت شما را له میکنیم و آسیاب میکنیم. » چنین گفتند سنگهای آسیاب با ایشان.
و چنین است کلام سگها که در فرصت خود سخن گفتند:
«چرا گویی دیگر از غذا دادن به ما عاجز شدهاید؟ ما فقط نگهبانی بدهیم و شما فقط ما را تحقیر کنید و ما را به اطراف پرتاب کنید. وقتی غذا میخورید ترکهای آماده میکنید تا ما را بدان بزنید. ما تکلم نمیکنیم، از همین روست که چیزی از شما عایدمان نشده است. چگونه ممکن است که بی خبر بوده باشید؟ شما خوب میدانستید که ما درست پشت سرتان در حال تلف شدن بودیم.»
«پس همین امروز طعم دندان دهانمان را خواهید چشید. ما شما را خواهیم خورد.» سگهایشان چنین گفتند و چهره هاشان خرد شد.
و سپس تابههای نان ذرت و دیگهای طبخ غذاشان در نوبت خود بدیشان گفتند:
«درد! تنها کاری که شما با ما کردهاید این است. دهانهایمان دوده گرفته است، چهره هامان دوده گرفته است. شما همیشه با گذاشتن ما بر آتش ما را سوزاندهاید. چون ما دردی حس نمیکردیم شما بدین کار دست میبردید. شما را خواهیم سوزاند.» همه دیگهای طبخشان چنین میگفتند و چهره هاشان را خرد میکردند.
سنگها، سنگهای اجاقشان بیرون میجستند و از آتش بیرون میآمدند و به قصد سرهاشان میرفتند و ایشان را دردآلود میکردند. اینک آنان با هرج و مرج هریک به سویی میگریختند.
میخواستند از خانهها بالا روند اما خانهها فرو میریخت و آنها به زمین میافتادند.
میخواستند از درختان بالا روند اما درختان، آنها را به پایین پرت میکردند.
میخواستند به درون غارها روند اما دهانه غارها محکم به روی آنها بسته میشد.
چنین بود پراکندگی مخلوق بشری، مثال بشری. آدمکها له شدند، سرنگون شدند. دهان و چهرههای همهشان نابود و خرد شد. وچنین بود که میگفتند میمونهای جنگلهای امروزی نشانهای از این رخداد هستند. آنان به رسم نشانه باقی ماندند چراکه صانع پیکرآفرین تنها از چوب برای [آفرینش] گوشت آنها استفاده کرد.
از همین روست که میمونها شبیه انسانها هستند: آنها نشانهای از مخلوق و مثال بشری پیشین هستند که تنها آدمکها و پیکرههایی چوبین بودند.
[1] منظور از منعم و مراقب انسانها هستند؛ انسانهایی که در برابر خدایان قربانی پیشکش میکنند و به این طریق هم خدایان را غذا داده و هم از بتهای آنها مراقبت میکنند. به جای منعم میتوان از واژه «رازق» و به جای مراقب میتوان از واژه «مقیت» نیز استفاده کرد که به معنای غذا دهنده یا پرورنده است. م.
[2] کسی که با آلتی همچون اسکنه چهره ها را می تراشد. م.
وقوع اين حادثه هنگامي بود كه تنها نشاني از فجر قريب بر روي زمين موجود بود، هنگامي كه خورشيدي وجود نداشت. اما كسي بود كه خود را بزرگ مي دانست. نام او هفت طوطي بود. آسمان و زمين موجود بود اما چهره خورشيد و ماه در پشت ابر پنهان بود. با اين وجود مي گويند كه نور هفت طوطي نشانه اي براي مردمي بود كه گرفتار طوفان شدند. او در ذات خود همچو شخصي عبقري روح بود.
هفت طوطي مي گويد: «من بزرگم. مقام من كنون بالاتر از مخلوق و مثال بشري است. من خورشيد ايشانم، من نور ايشانم و من ماههاي ايشان نيز هستم.»
«چنين بادا، بزرگ است نور من. من صراط مردم و من پايگاه مردم هستم چرا كه چشمان من از فلز است. دندانهاي من با زينت جواهرات و نيز فيروزه برق مي زند. دندانهاي من با زينت سنگهايي كه همچون روي آسمان است، آبي برجسته است.»
«و اين بيني من همچون ماه تا دوردستها با رنگ سپيد متلالئ است. از آن روي كه آشيان من از فلز است، روي زمين را روشن مي سازد. هنگامي كه در پيشگاه آشيان خويش مي آيم، براي كساني كه در روشني زاده مي شوند در روشني متولد مي شوند، همچون خورشيد و ماه هستم. بايد كه چنين باشد چرا كه چهره من تا دوردستها مي رسد.»
راست نيست كه هفت طوطي خورشيد باشد اما او خودش را و بالها و فلزش را بزرگ مي شمارد. بلكه حيطه ديد چهره او تنها تا حول نشيمنگه اوست. چهره او به هرجايگاه كه در زير آسمان است نمي رسد. هنوز چهره خورشيد، ماه و ستارگان را نمي توان ديد [چرا كه] هنوز طلوع نكرده است.
و اينگونه هفت طوطي خويش را از براي روزها و ماهها پرباد مي كند، گرچه نور خورشيد و ماه هنوز شفاف نشده است. او تنها آرزوي رسيدن به بزرگي و برتري جويي را داشت. اين در آن هنگام بود كه طوفان بر آدمكها، آن پيكره هاي چوبين فرود آمده بود.
و اينك شرح خواهيم داد كه هفت طوطي، در آن هنگام كه مردم به دست بناگر پيكرآفرين محو و مختوم مي شدند، چگونه مرد.
-
منظور از منعم و مراقب انسانها هستند؛ انسانهايي كه در برابر خدايان قرباني پيشكش مي كنند و به اين طريق هم خدايان را غذا داده و هم از بتهاي آنها مراقبت مي كنند. به جاي منعم مي توان از واژه «رازق» و به جاي مراقب مي توان از واژه «مقيت» نيز استفاده كرد كه به معناي غذا دهنده يا پرورنده است. م. ↑